آ
آبادb d
اشاره
آباد امروز دیه کوچکی است در دهستان براآن شمالی. در سال 1345 این دیه دارای 44 نفر جمعیت بوده است و در سرشماری سال 1355 جمعیت آن را 20 خانوار آوردهاند. ناحیت براآن از این پیش دهستانی بسیار ناآباد بوده و شکوه و جلوهای نداشته! دیهها خراب، مادیها کمآب و محصول دستخوش انواع آفات نباتی و مردم گرفتار بیماری مالاریا. ولی در سنوات اخیر وضع بهتر شده است. (نامواژه براآن دیده شود که به تفصیل در اینباره سخن رفته است).
نپرسید چرا دیهی چنین کوچک نامی چنین بزرگ دارد. این نامها بهخودی خود نشانی از وضع محل و سوابق ایام آن دارد، که روزگاری سخت آباد بوده است و نام با شکوه آباد را نیز بر پیشانی خود داشته است. بعدها خرابی به آن راه یافته و کیها کمآب شده و محصول کاهش یافته است. پس از الحاق آب کوهرنگ به زایندهرود که آب مطمئن به این روستاها رسید و امکان کندن چاههای ژرف و نیمژرف به مدد فنآوری جدید حاصل شد، این دیه رو به آبادی نهاد.
واژهشناسی:
آشکار است که آباد صفت است مشتق از آب و موجب آبادی این آبادی هم آب است و نامی بهتر از این بر محل آبادی نمیتوان نهاد (نامواژه آبادان دیده شود).
تنبیه: این دیه در عرف عامه آبادسلیمان نامیده میشد، کسی این سلیمان را که موجب آبادی آن شده است نمیشناسد. مثل بسیاری از آبادگران این کشور که نامشان از صفحه
ص: 22
روزگار محو شده است. در تقسیمات اخیر نام سلیمان را هم از آن برداشتهاند و آن را فقط آباد خواندهاند.
آباد دیگری هم در این دهستان داریم به نام آباد ارمپشت که در ارمپشت خواهد آمد.
آبادانb d n
این کلمه در تداول عامّه نیز به همین صورت تلفظ میشود و آن دیهی است که برحسب مذکور در آمار شهرستانها و دیهها در شهرستان نایین واقع شده و آمارگران آن را از جمله دیههای خور و بیابانک به حساب آوردهاند.[32]
این دیه که نامش آبادان است برخلاف نامش، دیهی است حقیر با خانواری قرب پنج یا شش و جمعیتی نزدیک به 30 نفر و یا قریب به این، واقع در کرانه کویر ایران. چنانکه مکرر در طی نام دیهها و روستاهای مناطق کویری خواهیم دید، آب کاریزهای این منطقه بهعلت قلت ریزش نزولات آسمانی دایما تقلیل مییابد و به همین جهت قناتها خشک میشود و مطموس میگردد و در روستاهای نایین این مسأله از همهجا آشکارتر است. این دیه که شاید در گذشته روزی همانند اسم خود آبادان بوده است، امروز مثل نام خود نیست و به این حال ویرانی و حقارت افتاده است. باید دانست که، حضارت و آبادانی در دیهها و روستاهای ایران با آب آغاز میشود و با آب رشد و توسعه مییابد و با بیآبی پایان میگیرد. قطع نظر از واقعیت این مسأله صرف وجود کلمه آباد در هزاران دیه ایران نشان این معناست و همچنین وجود کلمه «آب» در «آباد» و «آبادان» و «آبادانی» در معانی اسم و صفت باز روشنگر این مسأله است که آب تا چه درجه گذشته از حضارت با حیات مردم این سرزمین بستگی داشته است. ایرانیان در طی تاریخ تمدن کهن خود از نخستین و ممتازترین مردمی هستند که در جستوجوی آب کوشیدهاند، دل زمین را کنده و کاویدهاند، کاریزهای کوچک و بزرگ روان داشتهاند، سرزمین خود را آباد ساخته و آن را پر رونق نمودهاند و نام آب (آباد و آبادان) را بر آن نهادهاند. درباره قنات و قناتهای ایران که در
ص: 23
هیچ سرزمینی به این تعداد و کیفیت وجود ندارد و همچنین درباره تدابیر و ترتیباتی که ایرانیان کهن تا امروز برای حفر و لایروبی قناتها داشتهاند و همچنین درباره اصطلاحات رایج در بین مقنّیان و اسباب بسیار ساده و دقیقی که آنان را در به انجام آوردن چنین کار مهمی کامیاب ساخته است، میتوان کتابها نوشت. در نواحی شرقی ایران و از آن جمله کرمان قناتهایی هست دو رویه و سه رویه و چندان عمیق که بهقول ناصر خسرو ژرفای برخی از آنها به سیصد گز میرسد و بعضی از آنها چندین فرسخ طول دارد و همه اینها نشان زحماتی است که اقوام ایرانی در راه تهیه آب کشیدهاند. آب درآوردن از قنات و پس از آن به کار بردن آن و همچنین با صرفهجویی بسیار بهطوری که با حداقل مصرف حداکثر حاصل از آن بهدست آید و همچنین تقسیم زمانی و مکانی آب همهچیزهایی است که ایرانیان در راه علمی و تحقیقی آنها سخت کوشیده و به نتایج بسیار رسیدهاند. فی الحقیقه قنات حماسه مردم ایران است که بر صفحه بیابانها نوشته شده است.
در مورد این دیه چیز گفتنی دیگری وجود ندارد. فقط بگوییم که گذشته از این دیه امروز آبادان مرکز صنعت بزرگ نفت در جنوب ایران است و نام امکنه دیگری هم در جاهای دیگر ایران و از جمله در گنبد کاووس میباشد. جالب است که بدانیم محض تأیید آنچه درباره آب گفتیم که محلی در سیرجان به نام آبآباد نامیده شده و باز جالب است که بدانیم قریب 470 محل در ایران نامشان با آب آغاز میشود.[33]
آبادچیb dc ?i
اشاره
این آبادی دیهی است در شهرستان فریدن از مضافات اصفهان که برحسب نشریه شماره 289 مرکز آمار ایران[34] در عداد دیههای دهستان چادگان فریدن اصفهان ذکر شده است. در فرهنگ آبادیها و مکانهای مذهبی کشور[35] کلمه علیا هم به آن اضافه شده است و آن را آبادچی علیا ذکر کردهاند، ولی اسمی از آبادچی سفلی نیاوردهاند. بههرحال این آبادی دیهی بزرگ نیست و
ص: 24
جمعیت آن حدود 300 نفر برآورد شده است.[36] آبادچی در اواسط دهه چهل شمسی به علت اینکه در محل آبگیر سد زایندهرود قرار میگرفت به چند کیلومتر بالاتر منتقل شد و سد زایندهرود در حال حاضر در مقابل آن بنا شده است. با همه اینها نام آن بزرگ و بلند است.
واژهشناسی:
آبادچی مرکب شده از آب و آبادی و جزء دوم واژه یعنی «چی» در لهجه متداول اصفهان علامت تصغیر است.
آبادسلیمان
- آباد
آببخشان
- آببخشی
آببخشیbbaxsi
اشاره
گفتهایم که کلمه «آب» در زبان فارسی جلالت و حشمت و مقام خاصی داشته است که شاید از این حیث در همه زبانهای دنیا بیمثل و مانند باشد و علت آن و یا یکی از علل آن این است که تهیه و تدارک آب نخستین علاقه و کوشش و جوشش قلبی مردم ایران بوده است. آب و آبادانی و حیات به هم پیوسته است و نشان روشنی از این پیوستگی را در کلمههای «آبادی» به معنای دیه، «آبادی» به معنای عمران، و نیز «آباد» و «آبادان» به معنای عمران میبینیم. یعنی آب و آبادی همراه است. ایرانیان این خصوصیت را در همه مظاهر حیات خود گذشته از محل سکونت منعکس کردهاند و در زبان فارسی به معنای بسیار دقیق و لطیفی به کار برده شده است که باز هم نشانی از همین علاقه روحی مردم به آب بوده است.
اگر باید مثالهایی بیاوریم کافی است به واژههای آبگهر، آبتیغ، آبفولاد و یا گوهر آبدار، تیغ آبدار، فولاد آبدار و همچنین آبپیکان و آبرو و آبرخ و آبروشن نظر اندازیم. این امثال نظایر تعبیرات بسیار در زبان فارسی دارد که سخت زبان را غنی و فاخر
ص: 25
ساخته است.[37]
در یکجا به معنی جلوه و جلاست (آبگوهر) در جای دیگر به معنای برندگی و تیزی و نفاست است (آبتیغ و آبفولاد و آبپیکان) و امثال اینها که در گفتوگوهای رایج بین مردم هم دایما شنیده میشود. یک نکته کوچک هم اضافه کنیم که گوش تا گوش ایران هزاران دیه و دهکده هرچند جدید و تازه هم باشد به کلمه «آباد» ختم میشود. ابراهیمآباد، هاشمآباد، فیضآباد، دولتآباد و ... و این هم نشان دیگری است از تعلق دیرین این مملکت به آب.
واژهشناسی:
از جمله کهنترین ترکیبات «آب» در اطلاق آن به محل سکونت همین دیه آببخشی است که امروز در دهستان بنادکوک یزد واقع است.[38]
این دیه هرچند کوچک است و دو خانوار بیشتر ساکن ندارد و جمعیت آن هم از ده نفر تجاوز نمیکند نام آن بزرگ است و چیزها دارد که به ما بگوید.
لابد این دیه بر اثر کمشدن نزولات آسمانی قناتش خشکیده و بیخ تمدن و حضارت آن خوشیده است و مردم آن مثل هزاران کسان دیگر از دیههای دوروبر و اطرافش پراکنده
ص: 26
شدهاند. از اینروست که دیگر آب این دیه «روشن» نیست اگرچه خود آب دارد و «آببخش» است، ولی برای رساندن آب به کام محصولات تشنه خود تنگدست است.
واژهشناسی:
در تقطیع این واژه به دو جزء «آب» و «بخشی» برمیخوریم. «بخشی» از فعل بخشیدن و روی همرفته میشود «بخشش آب» و یا «بخشیده آب» که این هر دو نشان جلالت و مقام آب را میرساند. گفتهایم که چون کوشش مردم احیاکننده قناتها و دیهها به جایی میرسید که آبی بهدست میآمد و نانی در سفره آنها پیدا میشد. آن را «بخشش آب» میدانستند و دیه خود را آببخشی میخواندند. و این کلمه اختصاص به این دیه ندارد. در جاهای دیگر نیز هست. و از آن جمله است آببخشان در آمل و آببخشان در اراک و آببخشان دایره در بجنورد و آببخش علیا در تبریز. همه اینها نشان همان علاقه و عاطفه دوستی «آب» از طرف مردم ایران به این دیهها است.
آببخشان
- در خود شهر اصفهان برحسب آنچه مورخین نقل کردهاند ناحیت معروفی بوده است که امروز در حدود فلکه شهدا (پهلوی سابق) واقع میشود.
در اینجا فقط میگوییم که همراه این محل قبرستانی هم بوده است به نام آببخشان که هر دو را در تداول عامه آببخشون تلفظ میکردهاند. قبرستان هم در حال حاضر وجود ندارد و محل آن همانجاست که در رسیدن چهارباغ شمالی به میدان سابق الذکر امروز هنرستان دختران است. ظاهرا کلمه آببخشان اصفهان هم به همین معنی آببخشی است.
نویسنده گاهی به این اندیشه افتاده است که تواند باشد کلمه آببخشان در اصفهان از «آبپخش» با «پ» پارسی به معنی تقسیم آمده باشد. و آببخشان محلی بوده است که آبها در آن موضع به جویهای متعدد پخش میشده و از اینرو نام محل آببخشان شده است.
برخی از محققان عقیده دارند که صورت درست این نامواژه نیز همین است. در نقشه قدیم اصفهان ترسیم سید رضا خان آبپخشان (آبپخشگان) قید شده است. علی هذا این عقیده نیز خالی از وجه نیست. برای اینکه سخن را درباره آببخشی تمام کرده باشیم باید بگوییم که دیه دیگری به نام آببخش در روستای کهن اسفراین وجود دارد که باز هم آنچه را درباره آببخشی گفتیم تأیید مینماید. عجیب است که نام این دیه در فرهنگ آبادیها و مکانهای مذهبی کشور نیامده، اگرچه دهی را به نام آببخش دایره در ناحیه بجنورد یاد کردهاند.
ص: 27
آبخرّهbxarre (h)
اشاره
و آن نام دیهی است از دهستان تنگ گزی که جمعیت آن از دویست و هشتاد نفر تجاوز نمیکند[39] و برحسب آنچه در کلیت امر از دیهها و ناحیت چهارمحال و بختیاری میدانیم، حضارت آن چندان جلوه و رونق ندارد. مردم محل آن را بعد از کلمه آب با فتح «خاء» و تشدید «را» تلفظ میکنند. مسجدی دارد و مدرسهای و حمامی کهنه، خانههای گلی و بر سر دیوارها خارها تا از ریزش باران بسیار کمتر گزند پدید آید. و اهالی دیه اکثر عامی و امی و بیخبر از همهچیز و همهجا، شغل اهالی بیشتر گلهداری و کمی کشاورزی که دارد رو به توسعه میرود، همین و همین. مردم به شیوه کهن[40] زندگی میکنند و لهجه آنها همان لری است که روزبهروز و مخصوصا در بلوک تنگ گزی به علت کثرت رفتوآمد و ارتباط با شهر و رواج رادیو و تلویزیون بافت اصلی آن لهجه سستتر میشود.
تمدن و آداب و نحوه معیشت اهالی دیه چندان مطلوب و دلکش نیست که از آنها در اینجا نامی به میان آوریم؛ آنچه جالب نظر ماست نام کهن و دلاویز آن است.
واژهشناسی:
این نام کهن از دو جزء «آب و خرّه» ترکیب شده است. مردم دیه همانطور که گفتیم جزء دوم را به تشدید تلفظ میکنند و این خود کلیدی برای فهم معنای آن است.
توضیح آنکه کلمه «خرّه» به تشدید درست شبیه تلفظ «خورّه» (خ و رّ ه) اوستایی است و تعجب نخواهیم کرد وقتی که بدانیم اساسا لهجه لری یعنی زبان غالب مردم این ناحیه خود به صورت کهن خیلی نزدیک است. کلمه «خرّه» (به فتح اول و تشدید «را») که مشتق از همان کلمه «خورّه» اوستایی است در اصل به معنای فرّ[41] و شکوه و عظمت است و این کلمه از دیرباز در تاریخ عقاید و سنن ایرانی مقام والایی دارد. از فرّ آریایی و فرّ کیانی و فرّ شاهنشاهی مکرر در متون و تواریخ قدیم و از جمله شاهنامه فردوسی سخن به میان میآید و
ص: 28
جزء اول آن همان «آب» است که میدانیم آب هم تا چه حد در ایران خشک و با خشکنانی اهالی ارتباط داشته و مقدس شمرده میشود. بنابراین روی هم رفته این واژه به معنی «فرّه[42] آب» و یا شکوه و جلوه آن است و این معنا با عقاید و اندیشههای کهن مردم ایران سخت سازگار بوده است و در نام این دیه مانده است. همینجا بگوییم که در این روزگار دو آبخرّه داریم. آنکه کوچکتر است به نام آبخرّهطهماسبی نامیده میشود که جمعیت آن از بیست و یک نفر برحسب برآورد سال 1345 بیشتر نیست.[43] بد نیست بدانیم که بجز این دو آبخرّه، آبخرّه دیگری در قزوین داریم و آبخرّه دیگری هم در مهاباد که بحث و گفتوگو از آنها در این کتاب موردنظر ما نیست.[44]
واژهشناسی:
پیش از آنکه بحث خود را درباره این دیه به پایان ببریم باید در مورد جزء دوم این کلمه یعنی همان «خرّه» توضیحاتی بدهیم. نویسنده شک ندارد که ریشه اصلی این کلمه همان «خورّه» کهن است که در اوستایی «خوارننگهه» (خ و ا ر ن ن گ ه ه) تلفظ میشود و معنی آن فرّ و شکوه است و با آب که در نظر ایرانیان قدیم تا این درجه عزیز و محترم شمرده میشود، چون پیوند شود معنایی سخت دلاویز پیدا میکند. این کلمه «خرّه» همچنان پس از حمله عرب بر روی بسیاری از امکنه باقی ماند و یاد آنها به ما رسیده است. چون اردشیرخرّه و قبادخره، و جز آن (قبادخره ناحیتی بوده است در فارس که آن را گواذخرّه میخواندهاند یعنی فرّ قباد). جغرافیانویسان قدیم و مورخین کمکم این کلمه «خره» را «خوره» تلفظ کردند و علت آن هم این بوده است که تلفظ اوستایی آن را که خاص این زبان است نمیدانستهاند و بهتدریج «خوره» در زبانها افتاده و رفتهرفته معنی آن هم تغییر پیدا کرده است و به معنای شهرستان و ناحیه گرفته شده و کمکم آن را «کوره» هم تلفظ کردهاند.
ابن بلخی از آن جمله است که «کوره»، مصحف همان «خوره» را اغلب به معنی شهر و ناحیه به کار میبرند. «پس عثمان بن ابی العاص در کوره شاهپور خوره رفت و اصل این کوره به شاهپور است ...» و یا «... به اتفاق برفتند و کوره ارجان را بگشادند و این کوره قبادخرّه است ...»[45] و
ص: 29
باز در همین کتاب[46] در صفت نواحی فارسی و شمردن آنها میگوید: «صفت کورتهای پارس، ولایت پارسی، پنج کوره است و هر کورتی به پادشاهی کی نهاد آن کورت به آغاز او کرده است باز خواندهاند. بر این جهت «کوره استخر، کوره دارابجرد، کوره اردشیرخرّه، کوره شاپورخوره، کوره قباخوره ...». محققین جغرافیای اخیر از قبیل لسترنج، نولدکه، دخویه نیز آن را به همین معنی گرفتهاند و گاه باشد که معنای آن را توسعه داده در معنای استان هم استعمال کردهاند از جمله ابن خردادبه در ضمن بحث از سرزمین سواد مینویسد: «سواد 12 خوره دارد که هر خوره یک استان است ...»[47]
بههرحال کلمات «کوره» و «خرّه» و «خورّه» بیشک همه از ریشه اوستایی «خورّه» همه به معانی فرّ و شکوه است و این همان کلمه است که ما بر روی بسیاری از نامهای دیهها و شهرهای ایران میبینیم همچون اردشیرخرّه، قبادخرّه و آذرخرّه و غیره.
درباره جزء اول این کلمه یعنی «آب» پیش از این اشاره شد و در توضیح واژه نام روستاها و دیههایی که بعد از این خواهیم گفت سخنان بیشتری به میان خواهیم آورد.
آبریزهbrize (h)
اشاره
آبریزه و یا اگر روشنتر بگوییم حسنآباد آبریزه، دیهی است نسبتا بزرگ مرکب از چندین دیه و مزرعه کوچکتر که همه از آب قناتها مشروب میشده است و این قناتها رفتهرفته خشکیده و بادامستانها و تاکستانهای این دیه و مزارع آن نیز رفتهرفته خشکیده و از میان رفتهاند. اینک دو، سه چاه عمیق به این دیه و کشاورزی آن نیمهجانی داده است تا بعد آنچه بر سر قناتها آمد بر سر چاهها هم از آن بدتر آید.
این دیه در ناحیه باختر اصفهان و در بلوک کرون (به فتح اول و ثالث) که به خوش آب و هوایی معروف است قرار دارد. این ده و توابع آن در میان چندین کوه واقع شده و محصول آن بادام، انگور، گردو، گندم و جو و هوای آن سخت لطیف میباشد. همهچیز آن تازه است، خانههای گلی، مسجدی و قلعهای و مدرسه تازهساز و بهطور کلی بجز یکی دو ساختمان کوچک، همه دیه برآورده شده است از خشت و گل و بر سر دیوارها خارها انبوه،
ص: 30
پشت سر هم چیده، تا از خیسیدن و فرو رفتن دیوارهای گلی جلوگیر باشد. و بالطبع میتوان دانست که از این پیش بارندگیهای بهاره و زمستانه زیاد بوده است. آثار کهن به هیچ روی دیده نمیشود. مرد و دیه در تاریخ روزگار طوماروار بر هم پیچیده و محو شدهاند. و در قبرستان آن هم سنگهای قدیمی دیده نشد. همهچیز آن میگوید که به دفعات خراب شده و از نو ساخته شده است. از همین جهت هم شاید نام حسنآباد بر آبریزه علاوه گشته است.
چون نام قدیم آن سابقه کهنش را به یاد میآورد و حسنآبادش عهد نزدیکتر به عصر ما را.
واژهشناسی:
بههرحال آنچه در این دیه کهن و جالب توجه است همین نام آن است وقتی آن را تقطیع کنیم، به دو جزء «آب» و «ریزه» میرسیم. واژه آب را دیدهایم که چگونه با جلالت و شکوه بر سر و پایان نام دیهها میآید تا آنها را آباد کند و آبرو بخشد. ولی «ریزه» به گمان من نه از ریشه ریختن گرفته شده و نه از معنی «ریزه»، که در تداول اصفهانی به معنای حقیر و کوچک است و اگر فرض کنیم که واژه «ریزه» از فعل ریختن هم آمده باشد، باز با مسأله آب و قنات سازگار است. ظاهرا کلمه «ریزه» اینجا از ریشه همان واژهای آمده است که ما در «کاهریز» و «کاریز» به معنای قنات داریم. اتفاقا در نزدیکی این دیه، دیه دیگری است که آن را کهریزگان میگویند و ما به موقع از آن گفتوگو خواهیم کرد. همینجا بگوییم که بهنظر من واژه «ریز» در کهریز و کهریزگان و کاریز از ریختن نیامده، بلکه همان است که در واژههای ریز و نیریز و پاریز و اسفریز و امثال اینها داریم و همه از ریشه «ریس» کهن به معنای محل و میدان آمده است.[48] نشریه شماره 289 مرکز آمار ایران، حسنآباد آبریزه در عداد دیههای دهستان تیران از شهرستان نجفآباد قلمداد کرده است،[49] ولی همچنانکه در بالا گفتیم و به نحوی که از قدیم معمول بوده است این دیه را جزء دیههای بلوک کرون بهحساب میآوردهاند.
درباره واژه «ریز» بهطوری که گفتیم «ریس» به معنای میدان است و بنابراین اسپهریس (اسفهریس)، اسفهریز (اسپهریز) به معنای میدان اسب است و نیریز به معنای میدان نی و یا نیزار نیست، بلکه در اینجا صورت دیگری از نی به معنای آب است و نیریز یعنی جایی که
ص: 31
میدان آب است و یا جایی که آب دارد و امکان حفر قنات در آن وجود دارد.[50] در عناوین مربوط در همین کتاب ما شرح مفصلتری در اینباره خواهیم گفت. و «هاء» غیر ملفوظ آخر «آبریزه» معنی نسبت دارد. شاید در کل امر معنایی که از آن اراده میشده است قنات و یا منسوب به میدان آب و یا جایگاه آب بوده است.
آبشهbse (h)
اشاره
آبشه با «الف» ممدود و مختوم به «هاء» غیر ملفوظ و با صفت علیا نام دیهی است در روستای برزاوند از شهرستان اردستان که اگرچه امروز حقیر و فقیر و صغیر مانده است، ولی همچنان نام فخیم و پر جلالت «آب» بر آن باقی است. آبش روان نیست و بر زرع و کشتزار و کرت و مرزش نمیگردد ولی در چشم ما آب میگرداند، چونکه برحسب کیفیات حاضر جغرافیایی و اقلیمی تمام مزارع و دیههای دور و بر کویر از سمنان گرفته تا کرمان هرچه رو به جنوب حرکت کنیم و همچنان در دور و کنار کویر هرچه رو به مشرق پیش رویم، همهجا این روستاها و دیهها خشک شده و آبش کم شده، چنانکه دارد میرود اصلا متروک شود.
از جمله در برخی دیههای کویری اردستان و نایین تا برسیم به استان کرمان این مسأله شدیدتر محسوس است. آب بسیاری از دیهها به قلّت گراییده و مردم آن متواری شدهاند.
این دیه نیز که وفق نام فاخر آن روزی دیهی محتشم بهحساب میآمده است، امروز تنها و فقط چند تن بیشتر ساکن ندارد و فقط یک خانوار در آن ساکن است.[51] اتفاقا این دیه با نام کهن خود در دهستان برزاوند اردستان است، همچنانکه گفتیم، و نام دیه و بلوک هردو قدیم میباشند و دیههای دیگر این بلوک نیز اکثرا همه نامهای کهن دارند که ما بعدا از آنها سخن
ص: 32
خواهیم گفت. در این دیه جز زراعت بسیار مختصر و درختکاری بسیار معدود چیزی نیست؛ دو سه خانه گلی و دور و بر آن خرابههایی که روزبهروز خرابتر میشود همین و بس. ولی در اینجا ما به حضارت و آبادانی آن کاری نداریم و باید ببینیم از تجزیه و تقطیع نام آنچه بهدست میآید.
واژهشناسی:
جزء اول این واژه همان «آب» است که دیدهایم و در طی مقال گفتیم که مکرر در نام دیهها و روستاها وارد میشود. آن هم از لحاظ علاقه کلی ایرانیان به آب و بعد از آن از لحاظ بانی و موجد و در آورنده خود آب قنات نام خود را بر آن میگذاشتهاند تا اهمیت محل و زحمت زیادی که در تهیه آن آب کشیده شده است، همواره به خاطر آید. اما جزء دوم آن «شه» در زبان حاضر فارسی معنی روشنی ندارد و این خود همان کلمه «زه» است که در واژه «زهآب» برای ما مانده است و معنی «زهآب» آبی است که زاید است و از زمین میجوشد و بیرون میآید. در ریشه اوستایی این کلمه با «ژر» و «غژر» ارتباط دارد و از این ریشه در زبان فارسی نشانی در واژه «آبشار» و اتباع شر و شرشر میبینیم که همه به آب مربوط است. بعد از این هم در طی تحقیق در باب نامواژهها خواهیم دید که از همین واژه صورتهایی مثل «شی»، «شینه» و «شه» آمده است.
به هر صورت نوع این تلفظ نشانی از آب است و موج روی آب مثلا آبشه میتواند به معنای موج روی آب یا چیزی شبیه به آن آمده باشد. در لهجههای محلی هم گاهی دیده میشود که «زه» و «شه» باهم و یا جداجدا به معنی آب و مرتبط با آب به کار میرود. در دیهها و روستاهای دیگر گاه دیده شده است که با «زا» آمده است مثلا به صورت آبزا که نام دیهی است از دهستان لردگان بختیاری.[52] دیه دیگری داریم موسوم به آبشینه در همدان و دیه دیگری درست به همین اسم در قم.[53] به هر صورت واژه «شه»، «شی» و «شو» و «زه» باهم مربوطاند و همه به معنی مرتبط با آب و در واژههای کهن نامهای دیههای قدیم بسیار دیده میشود. آیا جای این سؤال نیست که انسان به خود بگوید واژه شستوشو و شوییدن
ص: 33
از همین ریشه کهن نیامده است؟!
آپارانp r n
اشاره
دیهی است کموبیش بزرگ و در تداول لهجه اصفهان با تشدید «پ» و «الف» ممدود اول تلفظ میشود و اکثر هم آن را بهصورت «آپارون» تلفظ میکنند، ولی ما ترجیح میدهیم همان صورت صحیح کلمه را به کار بریم. نام این دیه در کتاب فرهنگ آبادیها و مکانهای مذهبی کشور نیست. اتفاقا در سلسله انتشارات مرکز آمار ایران هم ذکری از آن نیست. در فرهنگهای معین و لغتنامه دهخدا هم نامی از آن دیده نمیشود؛ ولی بههرحال نام دیهی است که هم اسم آن دلاویز است و هم ناحیهای که در آن واقع شده است. شاید منابع موجود از جهت اینکه این دیه سخت به شهر نزدیک شده و بسیاری از اراضی آن جزء شهر شده است، نامی از آن به میان نیاوردهاند. بههرحال این آبادی از دیرباز وجود داشته و تا امروز هم هست و آن واقع است در غرب اصفهان نزدیکتر به شمال و به حالت امروزی درست متصل به اصفهان. نواحی غرب اصفهان هوایی دلکش دارد و صفای باغستانهای به و پرورشگاههای گل سرخ حالت دلانگیزی به این ناحیه میدهد. سابق بر این، این دیه را از جمله دیههای روستای ماربین به شمار میآوردهاند و سخت به دو خواهر خود «آزادان و برزان» نزدیک است، ولی هر سه دارد جزء شهر میشود و یا شده است. در نوع معیشت و دیدار ظاهری، مردم هنوز حالت روستایی دارند و برای من مخصوصا «حالت روستایی- نزدیک به شهر» حالی شناخته شده است.
دیه چندان بزرگ نیست. مدرسه تازهسازی و مسجدی که آن همان است که یا در آزادان واقع است یا نزدیک به آن. شغل مردم کشاورزی و باغداری است و چون دارند شهری میشوند این شغلها دارد از دست آنها بیرون میرود. خانهها و عمارات قدیم را که هنوز میشود کموبیش پیدا کرد، همه را از خشت خام و دیوارهای گلی برآوردهاند و این است آنچه از مجموعه گذشته و در دور و کنار آن میتوان دید و قدمت و کهنگی آن را بههرحال دریافت. هرچه بوده رفته و گذشته است، ولی نام آن برای ما مانده است که از جهت شناخت واژهها از این به بعد نیز ما را به کار میآید.
واژهشناسی:
این نامواژه از سه جزء ترکیب یافته است: «اپ+ ر+ ان» و روی هم رفته
ص: 34
آپاران تلفظ میشود. جزء اول همان صورت کهن «اپ» است که در آپادانا داریم به معنی آب و جزء دوم حرف «زینت» است برای جدا کردن حروف مصوت متتابع و جزء سوم همان «ان» پسوند کثرت و نسبت است و معنی کلمه همان آبان است به صورت بهتر و روشنتر.
قابل توجه است که برخی آن را آفاران میخوانند و «پ» پارسی را به «فاء» تبدیل میکنند و این امر در زبان پارسی شیاع دارد.
من در اندیشه خود گاهی پنداشتهام که تقطیع این واژه به صورت «اپ+ ویهاران» میباشد و در این صورت معنی آن «آببهاران» است که بیمناسبت با محل نیست.
توضیح اینکه دیه دیگری هم در اصفهان به نام بهاران و بهارانچی داریم که در تداول عامه آنرا پارون تلفظ میکنند که بهموقع از آن یاد خواهیم کرد. اما من خود همان وجه تسمیه نخستین را بهتر میپسندم.
آتشگاهta (e) sg h
آتشگاه در حال حاضر دیهی به شمار نمیرود. هرچند که در سالهای اخیر برخی مغازهها، انبارها و فروشگاهها در کنار آن برآوردهاند، ولی چون هدف ما اسامی دیههاست و تحقیقات خود را بر روی آنها منحصر میداریم، درباره آتشگاه سخن را به درازا نمیکشیم.
ولی باید بگوییم که به حکم اینکه در تاریخ اصفهان «آتشگاه» و «بیت النّار» مکرر در مکرر در منابع موجود آمده است میتوان برای آن اعتباری خاص منظور داشت.
در حال حاضر بر روی کوه کوچکی به فاصله 20 کیلومتر از سوی باختر اصفهان و در جلگه با صفای فرحانگیزی قرب و مشرف بر رودخانه زایندهرود عمارات ویران و آثاری قرار دارد که به احتمالی به دوره اشکانی و به زعم قوی متعلق به دوره ساسانیان است. موقعیت محلی از این باب که زردشتیان قدیم آتش مقدس را همواره در جایی قرار میدادهاند که در دیدگاه مردم باشد و دیگر کیفیت و نقشه ساختمان و مصالحی که در آن به کار رفته و شهرت این محل برحسب وجود منابع بسیار به آتشگاه همه و همه نشان میدهد که بر روی این کوه یکی از آتشگاههای زردشتی وجود داشته است و در روی بلندی بر همهجا اشراف داشته است. مصالح ساختمان آن اگرچه گل و خشت است، ولی باز هم قدمت و کهولت از آن پیداست.
ص: 35
حمزه اصفهانی از مورخان بزرگ قدیم که کتاب تاریخ اصفهان او سخت معروف است به ساختن سه آتشکده از طرف بهمن پسر اردشیر اشاره میکند و میگوید یکی در قلعه ماربین به نام شهر اردشیر و دو دیگر به نام زروان اردشیر و مهراردشیر که در دو ناحیه دارک و اردستان ساخته است.[54] مفضل بن سعد مافروخی در رساله محاسن اصفهان خود پس از وصف ادیبانه و دلنشینی از ماربین و متنزهات و طراوتها و زیباییهای آن میگوید: در این ناحیت چهارباغ وسیع و زیبا قرار دارد. یکی به نام ولاشان و دیگری به نام کوهان (این دو نام امروز به دو قریه نزدیک به محل «آتشگاه» اطلاق میشود) و در قلعهای در ماربین آتشکده «بیت النار» قرار دارد که بهشتی (باغستانهایی) در جلو آن است.
در اینجا مجال سخن برای ما تنگ است، ولی همینقدر میگوییم که دیوارهای برآورده با خشت خام به طول و عرض 40 سانتیمتر و ضخامت 14 سانتیمتر با ملاط گل و لابهلای آنها حصیر، مصالح این ساختمان را که تا امروز هزار سال بیشتر است و در مقابل حوادث مقاومت کرده است، تشکیل میدهد. عرض عظیم این دیوارها، تنظیمات معماری و هندسی آنها و شباهتی که بههرحال آثار باقیمانده با نقشههای آتشگاههایی دارد که در دست است، وجود «آتشگاه» را در اینجا تأیید میکند و گفتار محقق معروف ماکسیم سیرو که معتقد شده است، «آتشگاه» فعلی اصفهان یکی از قصور شاهزادگان ساسانی بوده است را مردود میشمارد.[55]
پیش از اینکه سخن خود را درباره آتشگاه به پایان ببریم میگوییم که در دور و بر اصفهان دیههایی هست که به نحوی با آتش و آتشگاه مرتبط بودهاند و شاید این دیهها بر این «آتشگاه» وقف بوده است.
شایسته ذکر است که در ده نقطه ایران و از جمله اردبیل و کهگیلویه امکنهای به نام آتشگاه نامیده میشود که من از کم و کیف آنها آگاه نیستم. باز قابل توجه است که 25 محل در
ص: 36
اطراف ایران نام آتش را به نحوی بر خود دارند. از جمله مثلا آتشان (جیرفت)، آتشخسرو (اهر)، آتشکده (زابل و محلات) و دو آتشکده (بیرجند) و آتشگان (مشهد).[56]
آجگردjgerd
اشاره
آجگرد، دیهی است از شهرستان فلاورجان، دهستان گرکن شمالی، افتاده بر جانب جنوب و کرانه رودخانه زایندهرود. در عرف عامه این واژه را بیشتر به کسر همزه اول و کسر کاف فارسی و جیم عربی ساکن تلفظ میکنند. در فردهای مالیاتی قدیم دیده شده که آن را آچگرد، با الف ممدود و جیم فارسی و گاه هم با الف ممدود و جیم عربی (آچکرد و آجگرد) نوشتهاند. بههرحال این دیه در صورت ظاهر همانند سایر دیههای این ناحیت همه از خشت خام و گل برآورده شده و اخیرا دیوارهای آجری، درهای آهنی و تیرهای آهن نیز در بعضی ساختمانهای آن به کار رفته است، به نشان اینکه اژدهای نو به خوردن کهن فرسوده آغاز کرده است. مسجدی و مدرسهای، کوچهها تنگ و آلوده به گرد و غبار و فضولات دامها و دیگر هیچ. آداب و عادات روستایی همان است که در همه روستاهای لنجان عمومیت دارد، بدون خاصّه قابل ذکری، لهجه و تلفظ خاصی نیز در میان مردم محل دیده نمیشود. محصولات آن گندم و جو و برنج و جالبتر از آنها درختستانهای انبوه بید و کبوده و غیره که دیه را چون حلقه انگشتری به دور خود گرفته و منظرهای سخت دلنشین به آن داده است. خانوار آن 212 و جمعیت آن در سال 1350 ه. ش از 1110 نفر تجاوز نمیکرده است.[57] دور و بر آن آثار کهن دیده نشد. اساسا در روستاهای لنجان کمتر آثاری از قدیم بر جای مانده است. همهچیز در گذر زمان محو و نابود گشته است. آنچه به جاست همین نام است که صدا میزند کهن است.
واژهشناسی:
اگر این واژه را تقطیع کنیم به دو جزء «آج» و «گرد» میرسیم. فورا بگوییم که با جزء ثانی سخت آشنا هستیم و همان است که در کلمات دستگرد و ملازگرد و صدها
ص: 37
مثل آن داریم و نیز ذکر آن در پیشگفتار گذشت و توضیح داده شد. در فرهنگها «گرد» را به معنای محل و مکان، تعدادی ساختمان ذکر کردهاند و مثلا معنی دستگرد را این آوردهاند که عماراتی را که با دست و رنج و کوشش دست برآورده شده باشد. در این معنا ظاهرا جزء دوم «گرد» از ریشه کردن و برآوردن است و به معنای برآورده شده با رنج و زحمت دست است که البته با معنای اول شبیه است. جزء اول «آج» یا «آچ» (اعم از جیم فارسی و عربی) به زعم قوی همان است که در کلمه آز (نام صحرایی از روستای رودشت اصفهان) داریم که بعدا از آن نام یاد خواهیم کرد. همین کلمه در واژههای ازوار و ازوارچه (به ضم اول) که بعدا خواهیم دید نیز آمده است و میتوان به زعم قوی پنداشت که «آچ»، «آج»، «آز» و «از» همه از یک ریشه و به معنای همان واژه «آز» میباشند که در فارسی برحسب آنچه در فرهنگها آمده آن را به معنای آرزو و تمنا هم معنی کردهاند و امروز، از آن حرص و طمع میفهمیم، که در این صورت آجگرد یعنی آنجا که «آز» (حرص و طمع) آن را بهوجود آورده است، ولی اسم به این معنی ناپسند است و ایرانیان هرگز نام زشت بر محلی که با زحمت آن را آباد کردهاند نمینهند. پس باید معنای مناسبی برای «آج» و «آز» و ... بیاوریم. رجوع کنید به «آچک».
آچکc ?ek
اشاره
دیهی است در روستای فریدن اصفهان که بر جانب باختر این استان افتاده است. برحسب نشریه شماره 289 مرکز آمار ایران در سال 1350 جزء دهستان پشتکوه موگویی به حساب آمده است.[58] من خود این دیه را ندیدهام، ولی براساس آنچه بهعنوان وجه جامع و مشترک از دیههای این دهستان در خاطر دارم میتوانم وضع آن را در حالت حقارت خود با خانههای گلی و خارها بر سر دیوارها به منظور پیشگیری از شستن دیوارهای گلی بر اثر بارندگی فراوان و برف بسیار که در این روستا عادی و طبیعی است، توصیف کنم. همچنین شیوه زندگانی و تمدن مردم همان است که از پیش هم گفتیم.[59]
آدمیان در بالا و چارپایان در زیر هر دو باهم در زمستان، گرم از فضولات دامها، زیست میکردند. محصول آن گندم و کمی حبوبات و سیبزمینی و همین و بس.
ص: 38
واژهشناسی:
این نام از دو جزء «آچ» و «کاف» تصغیر تشکیل شده است. ظاهرا کلمه «آچ» (با جیم فارسی) و «آج» (با جیم عربی) و «آز» (با زاء معجمه) و «الف» ممدود اول و همچنین «آش» به نحوی که در ذیل عنوان «آشجرد» خواهیم آورد. همه از یک مبدأ و منشأ کهن نشأت یافته و ریشه آنها از همان کلمه «آز» آمده است. و «آز» همان است که در فرهنگها به معنای آرزو و امید آوردهاند و در اینجا با «کاف» تصغیر میشود آرزوی کوچک. آنکس که این دیه را برآورده است و آرزوی خود را به آن بسته است، آنرا آرزوی کوچک خود خوانده است و این وجه تسمیه البته سست و ناپسند است؛ چون اساسا واژه «آز» به معنی اصلی حرص و طمع است و در اوستایی نیز به همین معنی آمده است و دیواز (دیوی و ازی) که آتش را خاموش میکند (اریش) سخت ناپسند شمرده میشود. البته بسیار بعید است که ایرانیان کهن چنین نامی را بر زیستگاه خود نهند.
بنابراین باید از این معنی چشم پوشید و اساسا اگر بخواهیم به معنای لغات برحسب آنچه در فرهنگها آمده است تکیه کنیم، ناچار میشویم در نامهایی مثل اشتهارک، اشنستان، آشتیان، آشتیجان و بسیاری دیگر از امثال اینها بکوشیم. تا «آش» را که در نام آنها آمده است به نحوی توجیه کنیم که این البته درست نیست.
بر اثر طول مطالعه و تحقیق و مقایسه صدها نام و ملاحظات بسیار بر من واضح شده است که واژههای «از»، «اج» به فتح اول یا به کسر آن، «اچ» و «اوز»(Ows) ، «ایج» و «ایژ»، «ایز»، «ایژه»، «ازو»، «ازوار» و «هر»، «هور»، «هوش»، «اش» و «اش»، «اس»، «اس» و «اژ»، «آژ» و یکی دو صورت دیگر که در جای خود خواهد آمد، همه به معنی آب و تحریفیافته واژه «او»(OW) است. باید دانست که برای آب واژه دیگری در صورت کهن (اوستایی و پارسی باستان) بوده است که آن را «او» (OW) تلفظ میکردهاند. این واژه در صورت حاضر فارسی نیز آمده است و در بسیاری روستاهای ایران رایج و شایع است. البته همانگونه که آب بر سر کلمات بسیاری از نامهای کهن در میآید، صورت دیگر آن «او» نیز که کهن است و بر سر بسیاری نامواژهها در میآید و چون برای سهولت تلفظ احتیاج به دخالت حرف دیگری (هموند) پیدا شود آن نیز در نامواژه میآید.
در مورد واژه «او»(OW) در طول زمان برحسب لهجههای مختلف تطور و تخفیف اول به صورت (او» Aow «ممال با واو) در آمده و کمکم در صورت ترکیبی «ا» و «ا» و «ا» تلفظ
ص: 39
شده است و چون در حال اماله با «واو» ترکیب آن مشکل و دشوار مینمود، همانطور واسطه شدن حرف دیگری لازم شمرده شده و برحسب لهجههای مختلف به صور «آز» و «ایزه» و غیره درآمده است.
گفته شد با واژه آب بر سر اسم امکنه صدها محل وجود دارد. اینک بگوییم با واژه «او» چند برابر آن در اطراف ایران دیده میشود. اوان (اهر و قزوین) معادل «آبان» معادل «اب+ ان»، اوانک (کرج) معادل «او+ ان» (پسوند)+ ک (علامت تصغیر) و اوجان معادل «او»+ «ان» معادل «او (آب)+ گ (وقایه برای سهولت تلفظ)+ ان (پسوند)» (بیرجند، ساوه، قزوین و غیره) و از همه مشهورتر اورامان (مریوان) معادل «او (آب)+ رام (آرامش)+ ان (پسوند)» و اوره (دماوند، کاشان) معادل هوره (اصفهان) مرکب از «او»+ «ر» وقایه برای سهولت تلفظ و «ه» (نسبت) و اوز[60] (لار دو محل) و اوشان (تهران، بجنورد) درست مانند اوران و اوغان (ایرانشهر، سراب، گنبد کاووس) معادل اوگان معادل اوشان و معادل ادران و از این دست امثله همه دلیل گفتار ما فراوان است.
گفتیم به صورت «آ» (الف ممدود) هم میآید. امثله آن نیز واقعا بسیار است مثال آشیان معادل اشیان (لنجان اصفهان) و آشنان (اصفهان) معادل «ا» (او) و «ش» (وقایه) و «ان» (پسوند).
در مجموع آنچه که گفتیم ثابت شد که در کلمات «آز»، «ایز»، «ایج»، «اج»، «اچ» و غیره حرف «آ»+ حرف دخیل «ش»، «ر»، «ج»، «چ» و غیره به معنی آب است یعنی آجگرد و اجگرد یعنی ساخته و برآورده آب است. یعنی اینکه مثل صدها نقطه دیگر ایران از آب پدید آمده و از آب ایجاد شده است.[61]
اما واژه آچک نیز از سه جزء «آ» معادل «او» (به معنی آب)+ «چ» (حرف دخیل وقایه) و «ک» تصغیر ترکیبشده و معنی آن میشود آب کوچک.
ص: 40
آخورهxore (h)
اشاره
دو آخوره داریم، آنگونه که نزد مردم مشهور است و دو دیه را به این نام میخوانند. در نشریه شماره 298 مرکز آمار ایران ذیل نام دیههای دهستان گرجی، از دهستان فریدن، آخوره پایین را هم ضبط کرده و تعداد جمعیت آن را 1756 نفر قلمداد نمودهاند و دیه کوچک دیگری را به نام «باوجان آخوره» که دارای 55 خانوار و 302 نفر جمعیت است یاد کردهاند و از آخوره بالا نامی به میان نیاوردهاند. شاید دلیل خاصی در دست داشتهاند.[62] ولی از لحاظ بحث ما که با کلمه آخوره کار داریم حذف آن به هر دلیل که باشد مانع پژوهش ما نخواهد شد. به هر حال آخوره دیهی است بزرگ و برای خود مردمی و آن مردم نیز برای خود روش تمدن و زندگانی خاص دارند، و بهتر بگویم این روش در همه دهستانهای فریدن[63] واقع در باختر اصفهان رایج و شایع است. این شیوه زندگانی یک گونه اکتفاء به خود و معیشت مخصوص است که زمستانها مرد و دام به علت سرما در زاغهها مخفی میشوند، سوخت خود را در تابستان کوتاه از فضولات دامی به صورت خشت و یا قرصهای کلفت تهیه مینمایند و این وظیفه شاق معمولا بر عهده زنان است و منظرهای سخت ناپسند دارد. انسان در تابستان زنان جوان را میبیند که آلوده به این فضولات گاو و گوسفند مشغول خشتزنی میباشند و منظره ناپسند دیگر وقتی است که محل چیدن خشتها را کنار هم میبینیم. به هر صورت این خشتها جان مردم را در زمستان از سوز و سرمای برف نجات میدهد. رفتهرفته برف و سرما کم شده، نزولات آسمانی کمتر و نفت جای سوخت حیوانی را گرفته است و در این دیه هم مثل سایر دیهها دیوارهای آجری و درهای آهنی (نمونه تمدن جدید) راه یافته است. ولی هنوز خارها بر سر دیوارها و خانههای گلی با سقفهای کوتاه و در زیر این خانهها زاغههای مخصوص برای نگاهداری گوسفند، کموبیش به چشم میخورد. باید بگویم که در بلوک فریدن زبان ترکی در بعضی از دیهها خانه کرده و رو به توسعه است.
محصولات مهم این ناحیه گندم است و بیشتر دیم و به موازات کمآبیهای اخیر و قلت نزولات آسمانی و پر شدن قناتها بسیار تقلیل یافته است. به دلم میآویزد اینجا بگویم که
ص: 41
دیمکاری موجب از بین رفتن گیاهان و بوتهها و خارها و ریشههای درختان باقیمانده جنگلهای نابود شده، گردیده است و اتفاقا نمیشود از آن ممانعت کرد و چون آن را رها کنند، این مصیبت عظیم را به بار میآورد و هرچه ادامه پیدا کند خاک را برای شسته شدن آماده میسازد و نزولات آسمانی به تبع کم شدن خارها و بوتهها کمتر میشود. بلای تراکتور و خیش ماشینی به این آتش دامن زده است و دایما هم افزون میشود.
واژهشناسی:
کلمه آخوره از دو جزء تشکیل شده است: جزء اول همان «آو» مخفف آب است و تلفظ دیگری است از «او»(Ow) . در تقریبا تمام دیهها و روستاهای اصفهان آب «او» تلفظ میشود. در لهجههای بسیاری نیز، کلمه «او» چون آب اصالت دارد و رایج است.
اصلا باید دانست که در ریشه اوستایی «اپ» برحسب قوانین تطور «پ» مبدل به «ب» شده است و «اپ» به صورت «آب» درآمده است، ولی در لهجههای بسیاری باقیمانده است و همانگونه که واژه «آب» میتوانست بر سر بسیاری از نام دیهها بنشیند، تلفظ دیگر آن «او» نیز همین حالت را دارد. در تداول عامه، کلمه «او» میشود «ا» که (به صورت نزدیک به اماله با واو) در آید و رفتهرفته «آ» شود. و گاه میشود که تلفظ «او» به صورت «اور»(Our) و یا(Owr) چنانکه در عناوین دیگر خواهیم دید، در میآید[64] در این صورت البته حرف «ر» به صورت وقایه است و برای سهولت تلفظ اضافه شده است و ممکن است حرف دیگری به جای آن بیاید و جزء دوم همان کلمه «خورّه» است که در اینجا به صورت «خوره» در آمده است. در سابق نیز ذیل عنوان «آبخرّه» اشاره کردیم که قرار گرفتن این واژه پس از آب با همه اهمیتی که دارد به این معناست که برآورنده این دیه با تسمیه آن میخواهد فرّ و شکوه و جلالت آب را نشان دهد. شاید میتوانم با قاطعیت بگویم که ایرانیان کهن در تسمیه نام آبادیهای خود به این اسامی باشکوه و جلال، صورتی از اعتقادات دینی و ملی و مذهبی خود را نشان میدادهاند و در گوش تا گوش ایران صحبت از فرّ و جلال آب و یا بهتر بگوییم فرّ و جلال آریایی است.
در آذربایجان شرقی و در عداد دیههای دهستان ازمودل از شهرستان ارسباران (اهر)، دیه کوچکی را به نام آبخواره آوردهاند که اگر ما این واژه را پشت سر هم با رعایت اصول تطور
ص: 42
تلفظ کنیم، میشود «اوخورّه»، «اوخرّه»، «آخوره» و یا «آبخرّه» و یا درست همان «فرّآب».
توضیحا باید اشاره کرد که «خوره» اینجا از ریشه کلمه خوردن نیامده است و دلیل آن وجود کلمه «خرّه» «به تشدید را» در سرتاسر مملکت چون قبادخرّه و اردشیرخرّه و آبخرّه و امثال این واژههاست که ما به مناسبت در طی گفتارهای خود در این کتاب از آنها یاد خواهیم کرد.
آدرگانderg n
در عرف عامه اصفهان، این واژه آدرگون تلفظ میشود و نشان همان اماله «الف» به «واو» است که در لهجه اصفهانی رایج میباشد. این دیه در جنوب اصفهان نزدیک به رودخانه زایندهرود و سخت نزدیک به دیه خولنجان واقع است. هر دو دیه در بلوک لنجان و ناحیت گرکن قرار دارد.[65] این دیه چندان بزرگ نیست، خانوار ساکن آن را 169 و جمعیت آن را حدود 900 نفر ذکر کردهاند.[66] برخلاف نام کهنش هیچچیز قدیمی در دیه وجود ندارد. در جامعهشناسی روستایی جز آنچه ذیل لنجان خواهیم دید چیزی جالب نیست.[67] برای توضیح نامواژه آن رجوع کنید به آدریان.
آدروderow
اشاره
آدرو در حال حاضر دیهی است که در عداد دیههای دهستان تنگچنار شهرستان یزد به حساب آمده است. این ده بزرگ نیست و در سرشماری سال 1345 جمعیت آن فقط 75 نفر و خانوار آن 18 نفر قلمداد شده است.[68] این جمعیت در آن سال (قرب 30 سال پیش) برای این محل در نظر گرفته شده است و امروز احتمال میدهم، به حکم اینکه همه دیههای شهرستان یزد مخصوصا، آنها که دور و بر کویر است، به علت قلت نزولات آسمانی کمآب شده و مردم آن مهاجرت کردهاند و جمعیت این دیه نیز کمتر شده باشد. ما این
ص: 43
سخن را مکرر گفتهایم و اینک هم میگویم که اگر به فکر چاره نیفتیم قلت آب در ایران فاجعه بزرگی خواهد شد که علاج و تدبیری پس از حصول نخواهد داشت. ما قومی بودهایم که سرمایه هستی خود، درختان و گیاهان را خورده و سوزاندهایم و اینک تشنه ماندهایم. علاج ما درختکاری است به صورت یک برنامه وسیع، کشت با هواپیما برای بذرپاشی گیاه، ایجاد درختستانها، درختکاری به هر صورت که ممکن شود و در هر جایی در مملکت و سرانجام توسعه پوشش گیاهی کشور و افزایش گیاهانی که به آب کم احتیاج داشته باشد مثل گیاه اتری فلکس و غیره و غیره، ولی تا وقتی که از بیابان خشک و لمیزرع ترس و وحشت نداریم باید بدانیم که غول بیابان یعنی خشکی و کمآبی ما را خواهد برد و خواهد خورد.
واژهشناسی:
گفتیم که این ده کوچک است ولی لفظ آن یکی از بزرگترین و پر معناترین و محبوبترین واژههای زبان فارسی است. توضیح آنکه کلمه آتش در زبان فارسی «آتش»، «نش»، «تش»، «نیش»، «آتر»، «آذر» و «آدر» تلفظ میشود. پس از دو جزء این کلمه «ادر» و «او» جزء اول همان کلمه آذر زیبا و دلاویز است. قبله زردشتیان که به قول دقیقی، زردشت از بهشت آورده است، یعنی همان آتش را که در مجمر زردشت از بهشت آورد.
یکی مجمر آتش آورد بازبگفت از بهشت آفریدم راز
از آن تاریخ «آذر» مطلوبترین واژه زبان فارسی است و همانطور که دیدیم بر روی بسیاری از امکنه و بقاع ایران نهاده شده است. جزء دوم بیشک همان «واو» تصغیر است. این کلمه به ما میگوید که تاریخ یزد و نواحی آن به چه دوره کهن باستانی باز میگردد. توضیح اینکه «آدر» معادل «آذر» بر آتشکده نیز اطلاق میشود. دقیقی گوید:
یکی سرو آزاده را زردهشتبه پیش در آذر ایدر در بکشت
یعنی سرو را در مقابل آتشکده کشت و اینجا هم آتشکدهای داشته و آتشکده کوچک که نام آن مانده و آدرو تلفظ شده است.
آدریانderiy n
اشاره
آدریان، دیهی است که در باختر اصفهان به فاصله قریب به بیست کیلومتر، بر سوی باختر کوه معروف آتشگاه و متمایل به شمال قرار دارد. جاده اصفهان به سده (همایونشهر سابق و
ص: 44
اینک خمینیشهر)، از خاور آن میگذرد. دیهی است نسبتا بزرگ با جمعیتی قرب 2500 نفر و خانوار آن برابر 590، بسیار آباد و رو به آبادی. بیشتر این دیه با سابقه کهن خود، چنانکه نامش شهادت میدهد، در جلگه حاصلخیز ماربین دلکش و پردرخت اصفهان واقع شده است. میتوان گفت که خود دیه همانند نامش در قبال تمام حوادث و وقایع دردافزای تاریخ کهن ایستادگی کرده است. اینک نیز رو به آبادی است، چندانکه اخیرا اطلاع یافتهام، صنایع حلّهبافی اصفهان در آن جمع آمده است و مردم زحمتکش آن در خانه و کارگاه به حلهبافی اشتغال دارند. وضع ظاهری دیه همان است که ما اصطلاحا میگوییم «دارد میرود شهری شود.» یعنی دیوارهای آجری، به جای چینههای گلی و خشتی، درهای آهنی، با نماهای سنگی دیوارها بدون آن سردرها و درهای چوبی کهن. زنها با چادر چیت و مردها با تنپوش نیمه فرنگی نیمه ایرانی به جای چادرشب و گیوه و کلاه و قبای کهن. بههرحال این است وضع حاضر دیه که چون به آن قدم گذاریم میبینیم. مسجدی و مدرسهای و کوچههای نیمه آسفالت و شعبه بانک صادرات، یعنی که تمدن پیش آمده و کهنه را دارد میبلعد.
نام این دیه در عرف عامه و تداول محل «اغلب آدیون» «و همواره آدریون» تلفظ میشود.
همینجا بگوییم که در لهجه اصفهانی «الف» ماقبل آخر به «واو» اماله مییابد، مثلا طهران و آدریان و حمام میشود طهرون و آدریون و حموم. نوع حضارت مردم رو به شهری شدن پیش میرود، ولی در لهجه متداول مردم دیه رنگ و بقایای همان لهجه خاصی که در سده اصفهان رایج است وجود دارد. در توضیح این مطلب بگوییم که لهجه مردم سده (همایونشهر سابق و خمینیشهر فعلی) لهجه خاصی است و تلفظهای ویژه و اصطلاحات مخصوص که با لهجه اصفهانی هم تفاوت دارد. ظاهرا این لهجه با آن لهجهای که در گز برخوار تا از سوی شمال برسد به کوهستان کرکس و میمه و جوشقان و اردستان و نواحی آن و از سوی خاور برسد تا کوهپایه و سگزی. زفره، کهنگ. نیسیان و آبادیهای بسیار دیگر بهطور مستقیم ارتباط داشته است و کمکم بر اثر بسیاری معاشرت و آمیزش و قرب محل مردم سده با اصفهان اصل لهجه از میان رفته است، ولی رنگ آن در سخن و گفتار مردم و حتی یک شیوه خاص در نوع معیشت، در حال حاضر باقی است و ما در اینباره بعدها به مناسبت بیشتر گفتوگو خواهیم کرد.
ص: 45
همینجا بگوییم که این صبغه گفتار در دیههای دور و کنار سده از قبیل هرستان، اندوآن، آدریان، زازران و غیره هم هست که اتفاقا این دیهها هم مثل نامشان آثار قدمت در آنها پیدا میشود و ما بعدها به سراغ آنها خواهیم رفت. در دور و کنار دیه آثار کهن از هیچگونه وجود ندارد. در پوشش، خورش و زندگانی مردم نیز نکته چشمگیری وجود ندارد. امروز قدمت و کهن بودن این محل را از نامش درمییابیم.
واژهشناسی:
بیشک این واژه که در حال حاضر برای شنونده معنایی ندارد، از دو جزء ترکیب شده است. جزء اول آن «آدر» و جزء دوم آن «ی+ ان» میباشد. کلمه «آدر» همان کلمه «آذر» رایج امروز زبان فارسی است و این کلمه به صور مختلف «آذر»، «آدر»، «آتر»، «آتش»، «آتش»، «تیش» و «تش» دیده میشود. در لهجههای مختلف فعلی نیز همین حالت وجود دارد. در اصطلاح دینی زردشتیان کلمه «آذر» و یا «آتش» با «آتشکده» و «آتشگاه» و یا «آذر» و «آذریان» و «گنبد آذر» ارتباط دارد. اساسا زردشتیان معبد خود را «آتشکده» نمینامند و «آتشکده» در این اواخر بیشتر بر پرستشگاههای زردشتی اطلاق شده است.
زردشتیان قدیم پرستشگاه خود را «آتشگاه» و به صورت پهلوی «آتشگاس» مینامیدند. در عرف زردشتیان و ادب فارسی نیز کلمه «آذر» و «آتشگاه» هممعنا میباشد.
«آذریان» و «آذران» و «گنبد آذر» هم اصطلاح دیگری است برای پرستشگاه زردشتی.
دقیقی فرماید:
سوی گنبد آذر آرید رویبه فرمان پیغمبر راستگوی
دارمستتر، علامه و مورخ و خاورشناس در کتاب زند و اوستای خود درباره «آذران» یا «آدران» و «آتشبهرام» گوید: آتشکده بزرگ را «آتشبهرام» خوانند و آتشکدههای کوچک را «آذران» و یا «آگیاری». «آتشبهرام» و «آذران» هم با یکدیگر فرق دارند. اساسا آتش در دین زردشتی انواع متعدد دارد که درباره هریک خصوصیات و صفات بسیار ذکر میکنند و تهیه هرکدام نیز محتاج طول زمان است. فی المثل آماده ساختن «آتشبهرام» قریب یک سال طول میکشد و باید از سیزده آتش مختلف فراهم آید و با تشریفات خاص تصفیه شود، اما «آدران» و یا «آدریان» از آتشهای خانگی گرفته شده و برای آتشکده آماده میگردد. بنابراین نام این دیه همان آدران معادل آذران یا آدریان معادل آذریان است و نظر به قرب جوار آن با آتشگاه میتوان به زعم قوی میان آن دو رابطهای برقرار کرد. فی المثل همچنانکه در شرح
ص: 46
خود آتشگاه گفتیم، این دیه بر «آتشگاه» جنب آن وقف بوده است و امثال اینگونه روابط.
ناگفته نماند که کلمه «آذر» یا «آدر» در نام بسیاری از دیهها آمده است، بهطوری که از این پس خواهیم دید. قابل ذکر است که در ناحیه کرج از مضافات تهران، دیهی به نام آدران وجود دارد که درست با نام این دیه مطابق است.
آدگان (عادگان)deg n
اشاره
این دیه بزرگ در دهستان چادگان از شهرستان فریدن قرار دارد. متأسفانه نام آن را با «عین» عربی رواج دادهاند و همه چنین مینویسند در حالیکه واژه صحیح فارسی است و مطلقا صورت عادگان در آن غلط و ناپسند است. آدگان دیه بزرگی است و در سال 1345 جمعیت آن 1064 نفر بوده است.[69] ناحیه فریدن از نقاط بسیار حاصلخیز و کهن ایران است. در دامداری و حاصلخیزی شهره بود، ولی دیو کمآبی و خشکسالی پیش آمده و چشمهسارها و قنات آن را خشکانده است. برای اینکه نشانی از حاصلخیزی این ناحیه بهدست داده باشم، میگویم که یکی از مالکین بزرگ این دیه برای خود من نقل کرد که در سال 1324 از یک حبّه دیمکاری آن هزارمن شاه معادل 6000 کیلو جو عاید شده است، (سهم مالک فقط 5/ 1 است) و بنابراین در تمام دیه بجز آنچه از آب قنات و چشمه سیراب شده باید هفتاد و دو هزارمن جو عاید مالک شده باشد که خود رقم بسیار سنگینی است.
آدگان بزرگ است و حاصلخیز، پرآب و باز همان مالک مرا گفت که دیه را قناتی بزرگ بود و همچنان چشمهای که اینک خشک شده و آب چشمه بسیار کم شده و برای شرب اهالی و زراعت، مردم به چاه عمیق تکیه کردهاند که باید شصت تا هفتاد متر موتور پمپ گذاشت.[70] تا سال 1324 این دیه ارمنینشین بوده است و اتفاقا میان ارمنیان و ساکنان محل روابط بسیار نیکویی برقرار بود تا در این سال به تشویق روسها، ارمنیان از ایران به ارمنستان گریختند و اوضاع اقتصادی ناپسندی برای محل پیش آمد و چون درباره خصوصیات اجتماعی و اقتصادی و جغرافیایی این محل، ذیل نامواژه فریدن توضیحات
ص: 47
کافی آمده است، میپردازیم به نام باشکوه آن.
واژهشناسی:
آدگان به اینصورت معنی ندارد و مخصوصا اگر آنرا به صورت عربی عادگان بنویسند که دیگر یکسره بیمعنی خواهد بود و این محل را با قوم عربی عاد که در دوران تاریک تاریخ منقرض شدهاند، هیچ ارتباطی نیست. پس صورت صحیح کلمه را باید در ابدال «د» به «ب» جستوجو کرد.[71] بنابراین آدگان مساوی و معادل است با آبگان و خود آبگان از اجزای «آب+ گ+ ان» ترکیب شده است. با واژه آب آشنا هستیم و هیچ توضیحی نیاز ندارد و در اطراف ایران صدها محل مصدر به حرف آب است که ایرانیان به داشتن آن افتخار میکردند و اجزای «گ+ ان» معادل با «ان» همان پسوند نسبت و کثرت است و باز نشان میدهد که این دیه بزرگ با این جمعیت و این آبادانی همه در قدیم منسوب بوده است به آب که در آنجا فراوان بوده و اقتصادی شکوفا داشته است.
آذرخوارانdarxw r n
اشاره
دیهی است کموبیش بزرگ، در روستای جرقویه،[72] افتاده بر جانب شرق اصفهان اندکی متمایل به جنوب، آنجا که دشت شنی و آسمان در دور و کنار آن به هم میرسند. این دیه قریب به دویست خانوار و تقریبا 1000 نفر جمعیت دارد.[73]
نکته مهمی که درباره این واژه وجود دارد تلفظی است که از آن بین مردم و اهل دیه متداول است. توضیح اینکه این دیه را مردم با «الف» ممدود اول و فتح «خا» و «الف» ممدود بعد از «واو» و «را» تلفظ میکنند، و نه مثل تلفظ خوردن و ریشههای آن، تا بشود آن را آذرخوران به ضم اول تلفظ کرد. این خود البته عجیب است، چونکه کمتر کلمهای را در فارسی و مخصوصا در نامهای دیهها و روستاها شنیدهایم که تلفظ «واو» قدیم به این صورت هم آشکارا در تلفظ تداول عامه رایج باشد و از همینجا هم کلیدی برای تجزیه و تقطیع و شناخت معنای واژه و وجه تسمیه این دیه بهدست میآید.
ص: 48
وقتی به این دیه نگاه کنیم، دیوارهای گلی و خشتی ضخیم و برجهای کبوتر بزرگ و ساختمانهای خشت و گلی محکم به چشم میخورد و پنداری میگوید که من یک دیهی کهن هستم که تابش آفتاب و ریزش باران در من کم اثر بوده است. عادات و آداب و شیوه زندگانی خاص مردم از چیزهایی است که به چشم میخورد. مردمی سخت قانع (تا چندی پیش) و خودکفا. خود میکشتند، خود میرشتند و کرباسها بود که میبافتند و با قباهای آبی بر تن آنها دیده میشد. «چادر شب» بافی و کرباسبافی و ریشتن پنبه، کار زنها بود. جوزقکاری را مردان انجام میدادند و دیگر کار زنها بود که جوزق را پنبه کنند و پنبه را به صورت کرباس درآورند. از قضا همچنانکه برای مردان کرباس آبی تیره جلوه داشت، چادر شب بر سر زنان نیز چنین بود؛ و بود و بود تا قنات خشکی گرفت و تمدن شهری به آن روی آورد و اینک دیگر از خودکفایی خبری نیست.
یک چیز دیگر در این دیه باز هم به استقبال تازهوارد میآید و آن لهجه خاص و یا بهتر بگویم زبان مخصوصی است که افصح آن در این دیه و گونههای دیگر آن در سایر دیههای روستای جرقویه بالا و پایین وجود دارد. سابق گفتیم که از ناحیه برخوار زبانی شروع میشود که رو به مشرق و در دامنه جبال کرکس از میمه و جوشقان و کهنگ و نیسیان تا برسد به نایین و از سوی جنوب ناحیت جرقویه را نیز در بر میگیرد. این زبان که در آذرخوران متداول است، همین است که دامنه توسعه آن را به شرح گفتیم. در عظمت مقام، قدمت و پیشینه آن در اینجا محلی برای گفتوگو نداریم. فقط بگوییم که در دیههای دور و کنار این دیه از اسفنداران و رامشه گرفته تا حسینآباد جرقویه همهجا این لهجه با اصالت مورد تکلم است.
از وضع عمومی دیه هم بگویم. حمامی و مسجدی و مدرسه کوچکی، و دور و کنار آن عمارات خراب کموبیش نشان ارج و عظمت گذشته آن را حفظ کردهاند.
واژهشناسی:
اما درباره تفصیل معنی واژه که منظور و مقصود ما همان است، میگوییم که این واژه از سه جزء تشکیل شده «آذر+ خوار+ ان». جزء نخستین را آشکارا میدانیم.
همان «آذر» مقدس است که هنوز در زبان فارسی جلالت خاص دارد و نشانی از حرمت بسیاری است که ایرانیان بر آتش مینهادهاند و اما جزء دوم یعنی «خوار» بیتردید همان کلمه اوستایی «خوارننگهه» است که بعدها «خرّه» و یا «فرّ» شده است و معنی آن میشود «فرّآذر» و اما جزء سوم یعنی «ان» همان علامت کثرت (جمع) و نسبت است که اگر به زبان
ص: 49
فارسی امروز بنویسیم، میتوان چنین نوشت. «آذر+ فرّ+ ان» و از قضا در دیههای دیگر اصفهان دیهی داریم در روستای لنجان به نام «فرّان» که بعدها از آن یاد خواهیم کرد. در بادی نظر این اندیشه به ذهن میرسد که کلمه «خوران» میتواند آمده از «خور» (به ضم اول و سکون ثانی) یعنی آفتاب، چنانکه در کلمه خراسان و یا نزدیکتر به اصفهان، خوراسگان باشد و یا اینکه از ریشه کلمه «خوردن» آمده باشد. و در هردو صورت تداول عامه آن میشود آذرخوران. ولی خود این تداول عامه که آن را به فتح «خا» و «واو» تلفظ میکنند، میتواند دلیل روشنی بر خلاف این معنی باشد و جای تردید باقی نمیگذارد که کلمه «خواران» به معنی همان «فرّ» است. اما اینکه نسبت این دیه با «آذر» چه بوده، باید اندیشه کرد که کهنگی و قدمت محل آن را به آتشگاه کهن گرکویه و آتشگاهی که ویرانههای آن هنوز در جرقویه برپاست، سخت نزدیک و مرتبط میسازد.
آذرشکdarask
اشاره
و آن دیهی است در روستای مهریز از شهرستان یزد بسیار کوچک و حقیر. تعداد خانوار آن 3 و جمعیت آن 21 نفر قید شده است.[74] وضعی سخت حقیرانه و فقیرانه دارد، آبی مختصر و مردمی سخت دستتنگ. از این پیش چه بوده است و بر آن چه گذشته است، اینها سؤالاتی است که پاسخ آن را نمیدانیم، هرچه بوده است و هرچه بر آن گذشته است، گذشته است و رفته است و مثل بسیاری از نقاط ایران از یادها هم رفته است.
آنچه که امروز نظر ما را جلب میکند همان واژه پرمعنا و دلنشین آن است که بیگمان از گذشته شکوهمند آن چیزی بهخاطر میآورد. توضیح آنکه با کلمه «آذر»، اهمیت و مقام والای آن در دین زردشتی آگاهیم و در طی عناوین این کتاب چون آدریان، آدرگان، آذرخواران و غیره دیدیم که چگونه بر سر کلمه مینشیند و گویی از شکوه خود چیزی به آن میدهد.
واژهشناسی:
در اینجا نیز «آذر» بیشک همان «آذر» کهن است و جزء دوم «- شک» همان «اشک» است که در تلفظ و تداول رفتهرفته «الف» آن ساقط شده و یا کمتر تلفظ شده است.
یعنی فقط «همزه» به صورت فتحه درآمده و به حرف آخر کلمه قبل منتقل شده است و کلمه
ص: 50
«آذراشک» آذرشک شده است. و این کلمه «اشک» همان کلمهای است که بعدها در طی مقالات و عناوین بسیاری چون اشکاوند و اشکران و اشکران و اشکذر و غیره و غیره خواهیم دید. بیشک و شبهه این همان کلمهای است که در واژه اشکانی داریم و میدانیم که بسیاری از شهریاران اشکانی چون اشک اول و اشک دوم و غیره کلمه «اشک» را در نام خود داشتهاند و نظر به اینکه دین زردشتی مسلما پیش از ظهور طوایف و سلسله شاهان اشکانی به ظهور رسیده است، بنابراین میتوان تصور کرد که در آن روزگاران (اشکانیان) شاید وقتی که این دیه آبادان بوده است، مردم آن با «آذر» زردشتی و «اشک» اشکانی نسبت داشتهاند و خود وجود این دیه با این تلفظ و دیههایی با تلفظی نظیر این، شیوع دین زردشتی را در ناحیت یزد و در زمان اشکانیان و همچنین تسلط اشکانیان را در ناحیت یزد یعنی مرکز ایران برای ما روشن مینماید.
آذرمنابادdarma (e) n b d
اشاره
و آن دیهی است در روستای برخوار با «دال» مفتوح معجمه. در تداول عامه گاه باشد که «دال» معجمه به «دال» مهمله تبدیل شود و به این صورت تلفظ نیز رایج است. برحسب ارقام مرکز آمار ایران خانوار آن 475 و جمعیت آن برابر 1867 نفر[75] قید شده است. دیهی است بزرگ و کهن و نسبتا پر جمعیت که آثار قدمت از ظاهر آن پیداست. این دیه در روستای برخوار که در ناحیت شمال و شمال شرقی اصفهان واقع است، قرار دارد. ناحیه برخوار از نواحی بسیار قدیم اصفهان است و گذشته از خود نام این ناحیه که در کتب مختلف تاریخ اصفهان آمده است، نام بسیاری از دیههای کهن اصفهان نیز که در این روستا واقع است، خود دلیل قدمت ناحیه میباشد. پنداری این دیههای کهن و آثار بالیه دور آنها همچون مأذنهای سابقه و قدمت بسیار این ناحیت را جار میزند.
در دور و کنار قریه دیوارهای کلفت، برجها و تهپیهای ساختمانهای ویرانشده کهن به چشم میخورد که از نظر متأمل بصیر، البته پوشیده نمیماند و همه اینها باز قدمت و سوابق آن را نشان میدهد. خانههای گلی با طاقهای ضربی و طاق و چشمه گنبدی اما
ص: 51
محکم، معمارپسند، با زیبایی خاص باز نشان این است که مردم این دیه از دیرین روزگار صاحب نحوه حضارت و شیوه زندگانی مطلوب و خوب بودهاند و همینجا بگوییم که در دیه بزرگی شبیه این دیه و یا بزرگتر از آن چون دیههای گز و دستگرد و کربکند و غیره وضع زندگی چنان بود که به بیرون نیازی نداشتند. خود میکشتند، میرشتند، میپختند، میخوردند. این نوع شیوه اکتفا به خود در بسیاری از روستاهای اصفهان وجود داشته است که تا همین اواخر قبل از راه یافتن ماشین و رادیو و تلویزیون موجود بود و به اتکای آن مردم عیش خوش داشتند. ولی رفتهرفته از اصالت افتاد و دیوارهای آجری و درهای آهنی و چیت و چلوار به جای کرباس و چادرشب دستبافت نشست و شد آنچه شد. عموما مردم آن قانع، زحمتکش، درستکار و بسیار به خود متکی هستند. محصولات این دیه گندم است و جو و پنبه و اخیرا چغندرقند. از فرآوردههای آن بویژه رناس است که همان ماده ملوّن معروف میباشد که پشمهای قالی را از دیرباز با آن رنگ میکردند و رنگی سرخ و ثابت و دلنشین دارد.[76]
این را هم بگوییم که دیده شده است که اهالی بومی ده، دیه خود را گاهی آمنهباد و امنهباد تلفظ میکنند. و این صورت نشان کیفیت تطور لغات را از صورت کتابی تا به صورت تداول عامه نشان میدهد، ولی در دفاتر مالیاتی و اسناد مالکیت، صورت صحیح آن همان آذرمناباد است. آبش از قنات و قناتش سخت طولانی و مردم این ناحیه در کندن کاریزها تخصص دارند.
واژهشناسی:
اما درباره معنی این واژه چون آن را تقطیع کنیم به دو جزء «آذرمن+ آباد» برمیخوریم. با کلمه «آذرمن» در دین زردشتی آشنا هستیم و «آذرمن» به صورت عموم به روحانیان و کسانی که با آتشکده سروکار داشتهاند اطلاق میشده است. صورت کهنتر آن «آترمن» و «آترون» است و اگر معنای موبد را توسعه بدهیم، آذرمن همان موبد خواهد بود.
یک طبقه از کاستهای کهن نیز «آذرمنان» بودهاند، چه در ایران و چه در هندوستان. به هر صورت در اینباره هیچ شکی نداریم. جزء دوم کلمه «آذرمن» به معنای شخصیت و منش
ص: 52
انسان است و اصلا واژه «من» از اوستایی (منیو) به معنی منش بوده است و جزء دوم آذرمناباد همان «آباد» معروف است که در مطاوی این کتاب بسیار با آن برخورد داشتهایم. از مجموع واژه برمیآید که «آذرمنی» (روحانی و متصدی امور آتشکده و دین) این دیه را آباد کرده است. سابقا گفتیم (ذیل عنوان آدریان) که برحسب قول حمزه اصفهانی: «بهمن بن اسفندیار در روستای برخوار و دیه دارک آتشکده بزرگی بنا کرده بود معروف به مهراردشیر» و ما امروز میدانیم که دارک یکی از قرای بزرگ روستای برخوار است که بعدها ما برای آن عنوانی بنا خواهیم کرد. بنابراین امارات و اشارات وقوع آتشکده مهراردشیر در قریه دارک و آن هم در روستای برخوار و نزدیک به دیه آذرمناباد همه میتواند مؤید این فرضیه باشد که یک نفر روحانی زردشتی (آذرمن) آذرمناباد را آباد کرده، کاریز آن را کنده و امروز ما آن را به نام او میخوانیم.
آرجانrj n
اشاره
آرجان نام دیهی است در دهستان جلگه از شهرستان گلپایگان. این دهستان بسیار آباد و پرجمعیت است و دیهی که کمتر از 150 تا 200 نفر[77] جمعیت داشته باشد، در این دهستان بسیار کم است و برعکس دیههایی مثل گوکد با 4000 نفر و کنجدگان (کنجدجان) با قریب 3000 نفر و ورزنه با 1150 نفر، همه نشان این است که ناحیه بسیار از لحاظ اقتصادی شکوفا، خوش آب و هوا و حاصلخیز است. شهرستان گلپایگان در همه نواحیاش، از روزگاران قدیم و تمدن کهن، نشانهها و آثار بسیار دارد و از جمله آنها همان نامهای قدیمی است بر روی زیستگاهها و مراکز آبادی. در گلپایگان دامداری، بهخصوص در سنوات اخیر و صنایع مربوط به شیر و پرورش گاو ترقی بسیار داشته است. از پیش نیز این ناحیه به پرورش دام نامبردار بود ولی ما جایی برای تفصیل در اینباره را نداریم و به نام آن بازمیگردیم.
واژهشناسی:
در تداول عمومی این نام را «آرگون» تلفظ میکنند نشان اینکه املای درست آن «آرگان» بوده و آرجان معرب آن است. با تقطیع صحیح این واژه به اجزای «آ+ ر
ص: 53
+ گ+ ان» میرسیم. جزء اول «آ» تخفیف یافته «ا» است و جزء دوم حرف «ر» هموند است که مکرر دیدهایم با جزء اول به هم میپیوندد و به صورت «اور» و «هور» و «هوره» و «اوره» و امثال اینها در میآید. «ا» همان آب است که آریاییان خوش داشتهاند زیستگاه خود را به آن بنامند و جزء سوم «گ» به انضمام جزء آخر «ان» پسوند نسبت و کثرت است و همان است که در مهرگان، آبانگان و خود گلپایگان و امثال اینها داریم و پسوند نسبت و کثرت است و روی هم رفته کلمه به معنای «محل آب» یا «آبگان» است تا این سخن را به پایان نبردهایم بگوییم که آرجان همان کلمه «اورگان» است به صورت دیگر.[78]
آردرانrder n
اشاره
آردران و آردرانچه هر دو دیه از روستاهای حومه اردستان به شمار آمدهاند.[79] آردران خود دیهی است بسیار کوچک صاحب 5 خانوار و 25 نفر جمعیت؛ آردانچه کمی بزرگتر است 8 خانوار و 37 نفر جمعیت دارد. برحسب آنچه از جستوجو از این و آن دریافتهام هر دو دیه کوچک است با قناتی کمآب که شاید در حال حاضر نیز آب آنها کمتر شده باشد. چون نظر به قلت آب و کم شدن نزولات آسمانی مردم این نواحی مهاجرت میکنند و دیهها و قلعههای خود را رها میکنند. اگر آبی کافی داشته باشند کمی گندم و جو و انار و انجیر و یکی دو سه بز و میش دارایی آنهاست، همین و همین. دستتنگی و ضیق معیشت در این روستا و دیههای مجاور سخت رقتآور است.
واژهشناسی:
اما نام این دو دیه که دیه دوم بیشبهه مصغّر دیه اول است نشانی از روزگار بسیار قدیم است. در تقطیع این واژه به سه جزء «آرد+ ر+ ان» برمیخوریم. جزء نخستین همان کلمه «ارد» است به فتح اول که در اوستایی «آشه» و در پارسی باستان «آرته» خوانده میشود و به معنی پاک و منزه و مقدس است و در عناوین اردبیل، اردکان و اردستان و غیره دیده میشود و گاهی در اسم اشخاص به صورت «ارد» و «ارد» دیده شده و در تمام موارد به همان معنای اصلی است و ربطی به آرد و نان ندارد. جزء سوم، «ان» پسوند کثرت و
ص: 54
نسبت است که سابقا نیز در عناوین مختلف این کتاب دیدیم. اما حرف «را» یعنی جزء دوم که در این میان آمده است، معمولا در میان اجزای کلمات برای سهولت تلفظ میآید.
چنانکه گویی بر ایرانی فارسیزبان تلفظ «آردآن» مشکل است آن را آردران تلفظ میکند و از این به بعد به واژههایی برخورد خواهیم کرد که حرف دیگری در میان تلفظ دو حرف برای تسهیل تکلم میآید و گمان دارم اگر آن را حرف وقایه بخوانیم خوب باشد چون تلفظکننده را از وقوع در اشکال حفظ میکند. بنابراین آردران بازگوکننده قاعده مذکور است و در عین حال نشان قدمت محل.
آردرانچه
- آردران
آرمودهrmude (h)
اشاره
دیهی است فقیر و حقیر افتاده در دهستان برزاوند اردستان. در نشریه مرکز آمار ایران[80] یک خانوار و 5 نفر جمعیت بیشتر ندارد. این دیه کوچک در دهستان برزاوند اردستان واقع شده که هر دو برحسب اسم و تاریخ از نواحی بسیار کهن تمدن ایران میباشند. با اتکای به ضبط نشریه مرکز آمار ایران که آن را با الف ممدود آورده است، من هم آن را با الف ممدود آوردهام. در کتاب فرهنگ آبادیها و مکانهای مذهبی ایران نام این دیه با «الف» ممدود نیامده است. شاید به علت حقارت و کوچکی آن بوده است، اما درباره معنی آن هرچه کوشیدم و با فحص بلیغ به جایی نرسیدم، و راستی برای من اندیشه و حزنی شد. این بود تا زمانی که در اردستان هنگامی که به دنبال نام دیهها و لهجههای محلی میگشتم، دیدم مردم محل آن را با همزه مضموم ممال به «واو» تلفظ میکنند. «ارموده». از اینجا کلید گشایش مشکل به دستم آمد. چون به این صورت واژه از دو جزء «اور» معادل «اوره» و «موده» تشکیل شده است. جزء اول آسان و آشکار به ذهن میرسد، چونکه این کلمه بدین صورت «اور»(Owr) به معنای آب است.
واژهشناسی:
در بسیاری از واژهها و نام دیهها صورت «ار»(Our) آمده است و حرف «ر» وقایه است. چنانکه در عنوان قبل گفتیم مثل کلمه اورگان و اوره و اورجن.[81] به هر صورت
ص: 55
بین این «او» و «اوره» به معنای آب و یا آبی که از آسیا میریزد ارتباطی وجود دارد و کلمه «موده» در تلفظ خاص لهجه رایج بلوک برزاوند و خود اردستان به معنی آماده است و بهتر بگوییم آماده، «موده» تلفظ میشود. بنابراین معنی واژه روشن میشود. و «اورموده» معادل «اوموده» معادل «اوآماده» یعنی آب آماده یا آمادهآب واضح به ذهن میرسد. باید توجه داشت که در بین دهستانهای حومه اردستان دیه دیگری به نام اورموده وجود دارد.[82] که باز هم یک خانوار و 4 نفر جمعیت بیشتر ندارد. باید دانست که این دو اسم راجع به یک دیه نیست. چونکه اولا برحسب نشریه آمار که قابل اتکا است، دیه آرموده در دهستان برزاوند واقع است و دیه دوم در دهستان حومه اردستان و ثانیا کد دیه اول 200 و کد دیه دوم 009 است. بنابراین فرض یکی بودن این دو مردود است. ولی برای ما کلید فهم معنای دیه اول از دیه دوم بهدست میآید، چنانکه ذکر آن گذشت.
باید دانست که در خراسان نیز دیهی به نام ارمودآغاجی داریم که در نشریه شماره 269 مرکز آمار ایران، سال 1350 نام آن آمده است[83] و آن را با «قاف» ضبط کردهاند و ناچار صحیح آن با «غین» است. در فرهنگ آبادیها و مکانهای مذهبی کشور از سه «ارموده» که یکی از آنها با علامت تصغیر «ارمودهچه» تخصیص یافته یاد کردهاند. دو تا در اردستان و یکی در اردکان و بههرحال توضیحی که درباره نام آنها آوردیم شامل این سه محل نیز خواهد شد.
آرندrand
اشاره
دیهی نسبتا متوسط است واقع در دهستان کوهستان نایین. در سال 1345 ه. ش 71 نفر جمعیت داشته است.[84] در تمامت دهستان که قریب به 250 پارچه دیه بزرگ و کوچک دارد هیچ دیهی نیست، بجز محمدیه و نیستانک که جمعیت آنها از 500 نفر بالاتر باشد، بقیت دیهها همه صغیر و حقیر است؛ دهستان حومه نایین، با اینکه لفظ نامواژه نایین میگوید جایگاه آب یا آبخیز، همه قنات آب است و قناتها کمآب، بنابراین حضارت و طراوت محل کم است و دیه سرسبز و خرم کم پیدا میشود. سبب این است که به مناسبت
ص: 56
قلت نزولات آسمانی از یکسو و از سوی دیگر چرانیدن و ضایع کردن پوشش گیاهی و جنگلی و استفاده ناروا از مراتع دایما بارندگی کمتر شده و جمعیت نیز کمتر و زراعت و اقتصاد هم به تبع آن ناقص و ناپسند و ناروا شده است.[85] بههرحال از نام دیههای کهن در این دهستان همچون ارجک، ارزنه، امروره، برز و جوزدان و رومند آشکار میشود که این ناحیه از مراکز کهن و تمدن و حضارت ایران بوده است. چون هرچه کهن است نام کهنه دارد و نام کهنه دلیل کهنه بودن محل است. حالا که آبادی و شکوفایی از این محل رخت برمیکشد، برای ما از آن تمدن و سابقه همین نام دیهها باقی میماند که به آن میپردازیم. ببینیم نام اینها به ما چه میگوید.
واژهشناسی:
آرند بهطوری که در بادی نظر آشکار است از سه جزء «آ+ ر+ ند» ترکیب شده، جزء اول «آ» تخفیف یافته «او»(Ow) یعنی واژه اصیل اوستایی به معنای آب است و تعداد بسیاری از دیهها به همین صورت نامبردار میباشند مثل آچک و آشجرد و اجگرد و غیره و غیره[86] و جزء دوم حرف «ر» هموند است که در امثله متعدد دیدهایم پس از واژه «أ» برای تخلص دشواری تتابع حروف مصوته در کلمه داخل میشود چنانکه در موارد اوره، هوره، اورگان، اروجن، ارونه و بسیاری امثله دیگر دیدهایم و جزء سوم «ند» پسوند است که گاهی با «واو» و گاهی بی «واو» دیده میشود مثل آوند و هرند و امثال آن. بنابراین آرند یعنی جایی که آب دارد و باید توجه داشت که وقتی که قبیله آریایی میگوید جایی که آب دارد، مقصود این نیست که رودخانهای بزرگ از اینجا جریان پیدا میکند؛ او مثل بسیاری دیگر از همنژادان خود در جستوجوی آب است، آب زیرزمین و میخواهد با کلنگ از زیر زمین آب درآورد مثل صدها دیه کوچک همین محل. از این جهت میگویند که اینجا آرند است.
یعنی اگر بخواهی قنات حفر کنی اینجا آب دارد. این نکته باید دانسته شود تا کس نگوید در سرزمین خشکزار چرا جایی را آرند میگویند.
ص: 57
آریچric ?
اشاره
آریچ و آن دیهی است که در عداد دیههای بسیار دهستان بهاباد شهرستان یزد به حساب آمده است. در سال 1345 این دیه جمعیت آن 88 نفر بوده است و اینک به احتمال قوی کمتر است چونکه تکیه همه روستاهای یزد و از جمله آریچ ما بر رحمت آسمان و نزولات جوی است. و چون بارندگی در سنوات اخیر کم شده است به ناچار آب نواحی کویر بزرگ (لوت)، و نیز آبادانی اطراف آن کاهش یافته و بالطبع جمعیت نیز کمتر شده است. همه نواحی یزد از یک نحوه حضارت و تمدن کهن که صبغه آن تا امروز در زبان و اخلاق و محاورت و معیشت مردم وجود دارد، بهرهمند میباشند. درباره جامعهشناسی روستایی یزد به تفصیل ذیل عنوان یزد گفتوگوی کافی شده است. از اینرو به رعایت اختصار میپردازیم به نام زیبای آن.
واژهشناسی:
آریچ چنانکه آشکار است ابتدا به جزء «آر+ ایچ» تقطیع میشود و جزء اول نیز از «آ+ ر» ترکیب شده است اما جزء اول آن همان تخفیف یافته کلمه «او»(Ow) است و حرف «ر» هموند است برای تسهیل تلفظ و اجتناب از صعوبت تتابع حروف صدادار و این حرف وقایه را در تمام دیههایی که حرف «ا» در آن وجود داشت، دیدهایم[87] و اما جزء دوم یعنی «ایچ» علامت نسبت است و میدانیم که «ایچ» و «ایز» و «ایر» و «ایجه» و «ایزه» همه از یک ماده و ریشه و همه نشان انتساب به آب است، بنابراین واژه «آریچ» یعنی دیهی که قنات آن کنده شده و آبادان گشته است و اینک آبش روان است و خودش مشروب است به آن.[88]
آزZ
اشاره
در زبان حاضر فارسی «آز» را به معنای حرص و طمع میآورند و اغلب آن دو را باهم ذکر میکنند و حرص و آز میگویند. اگرچه نمیتوان گفت این دو از اتباعاند، ولی در زبان
ص: 58
فارسی نظایر بسیار دارد که لغات هممعنی و مترادف را پشت سر هم میآورند. ولی ظاهرا مابین این دو کلمه، «حرص» عربی و «آز» فارسی، با همه قرب معنی تفاوتی وجود دارد.
چنانکه از شواهدی هم که در فرهنگها برای معنی کلمه «آز» آوردهاند، این خصوصیت آشکار است. «آز» در معنی نسبتا مطلوب همان آرزوی شدید است و تواند باشد که به حرص برسد. هرچه که حرص مذموم است، ولی آرزو هرچه قدر هم شدید باشد، نامطلوب نیست. برای آز و آزمند در فرهنگها شواهد بسیاری ذکر کردهاند که با آنچه گفتیم سازگار است و در اینجا ما نظر به تقید به اختصار از ذکر آنها چشم میپوشیم و میگوییم که این کلمه امروز نام یک صحرای وسیعی است از مزارع تابع اژیه (ام القرای ناحیت رویدشت اصفهان). در این ناحیت که از این پیش بسیار آبادتر بوده است، همهجا آثار قدمت به چشم میخورد و برای متأمل بصیر دیوارهای خشت و گلی ضخیم، خرابههای دور دیه، برجهای بزرگ کبوتر (ویران و آباد) مساجد قدیم و گاه باشد تلها و خرابههای دور دیه همه اینها بازگوکننده سابقه کهن و قدمت آن است. از قضا نام بسیاری از دیههای همسایه نیز همه فارسی قدیم است و از دیه با نام عربی در سرتاسر این ناحیه کمتر میتوان اثری یافت. همه این قراین و امارات نشان این است که کلمه «آز» بر روی صحرایی که امروز دهکده ندارد بیجا اتفاق نیفتاده است. این صحرا از مادی جندیج (گندیک) که یکی از مادیهای قدیم و معتبر رودخانه زایندهرود است و ناحیت رویدشت را مشروب میسازد، و خود نام آن حاکی از قدمت آن است، آبیاری میشود.[89]
واژهشناسی:
«آز» معادل حرص و طمع یک معنی ناپسند است و هرگز ایرانیان نام ناپسند را بر محلی که آباد کردهاند، نمیگذارند. این یکی از قواعد نامگذاری است. «آز» در این عنوان از ریشه او(Ow) اوستایی به معنی آب آمده است و حرف وقایه «ز» هم به آن چسبیده است.[90]
آزادانz d n
اشاره
دیهی است در حال حاضر بسیار به شهر اصفهان نزدیک، افتاده بر جانب باختر شهر، به
ص: 59
فاصلهای کمتر از یک تا دو کیلومتر و چون در حال حاضر شهر اصفهان از هر سو در توسعه است بسیاری از دیههای نزدیک حومه خود را بلعیده است. از آن جمله است این دیه آزادان که دارد به شهر متصل میشود. باید دانست که در تمدن ایرانی کهن دو گونه نحوه معیشت، روستایی و شهری با فاصله بعید از هم قرار داشته است. در مطاوی گذشته کتاب گفتیم که زندگانی روستای کهن یک حالت خودکفایی عجیب دارد که در صورت تمدن شهری دیده نمیشود. شهری شدن روستایی و شهر شدن روستا هم نتایج بسیار عظیمی در اقتصاد و جامعهشناسی مردم پیدا میکند که از یک سو موجب تقلیل تولیدات کشاورزی و از سوی دیگر در هم آمیختن آداب و عادات و سست شدن شیوههای زندگی میگردد و این هم محتاج به بحث مفصلی است که در اینجا ما در صدد توضیح آن نیستیم و فقط به اشارتی قناعت رفت.
باید توجه داشت که در اصفهان سه محل به اسم آزادان نامیده میشود. اشهر و اعظم و آبادتر آنها همین آزادان است که ما در بالا گفتیم سخت به شهر اصفهان نزدیک است، چنانکه آمارگران نام آن را در عداد دیههای ماربین که از سابق جزء دیههای آن روستا بهحساب میآمد قلمداد نکردهاند و از جمعیت و خانوار آن هم یاد نکردهاند. به این آزادان رجال و بزرگان بسیار معروفی منسوب بودهاند که در کتاب ذکر اخبار اصفهان حافظ ابو نعیم نام آنها آمده است.[91]
نظر به اینکه این کلمه از قدیم مورد توجه ایرانیان بوده است و خود را فرزند آزادگان (بنی الاحرار) میخواندهاند، از این جهت در سرتاسر ایران امکنه بسیاری به نام «آزاد» و یا ترکیب با آن آمده است.[92]
در اصفهان، قریه دیگری به نام آزادان داریم که در بلوک جی واقع شده است. این دیه جمعیتی برابر 138 نفر دارد.[93] این دیه شهرت و عظمت و آبادی دیه معروف و بزرگ آزادان را که در بالا ذکر آن رفت ندارد. فقط نام آن مانند دیه بالا دلنشین و عزیز است. یک
ص: 60
آزادان دیگر هم در ضمن دهستان «کنار رودخانه» در شهرستان گلپایگان ذکر کردهاند. این آزادان دیه حقیر و فقیری است که فقط 17 نفر جمعیت دارد.
واژهشناسی:
برای معنی این کلمه به زحمت نمیافتیم. جزء اول آن همان «آزاد» و «ان» علامت نسبت و پسوند جمع کثرت است. فی الحقیقه نام آزادمردان بر این دیه نهاده شده است. گمان نمیرود از رجالی که به آزادان منسوباند به دو دیه کوچکتر که ذکر کردیم منسوب باشند و به ناچار به همان دیه بزرگ آزادان نزدیک اصفهان شایستهتر است نسبت داده شوند. یاقوت میگوید:
آزادان (با ذال معجمه) قریهای است از قراء هرات؛ و بعد از قول حافظ بن نجار میگوید که قبر شیخ ابو الولید احمد بن ابی رجا که استاد و شیخ بخاری معروف بوده است در آنجاست و بعد میگوید که یک قریه هم از قراء اصفهان به این نام نامیده میشود و از جمله رجالی که به این قریه منسوباند ابو عبد الرحمن قتیبة بن مهران مقری آزادانی را ذکر کرده است.
آزانz n
اشاره
آزان دیهی است در دهستان برخوار و میمه از شهرستان اصفهان که بسیار بزرگ است و در سال 1345 جمعیتی برابر 1375 نفر داشته است.[94]
دهستان میمه از مراکز کهن تمدن ایران است و نامهای کهنی نیز مثل ونداده، وزوان، موته، میمه، خسروآباد و آزان نشانه این قدمت است. در میمه زبان و لهجه خاصی که با لهجه و زبان اردستانی و قهرودی و نطنزی و جوشقانی بستگی و نسبت فراوان دارد، رایج است. چون دهستان میمه از آب قنات مشروب میشود و قناتها کمآب شده است، شکوفایی اقتصاد کشاورزی هم کمتر شده است و برعکس صنعت قالی در این دهستان به جای کشاورزی و دامداری شکوفا گشته است و قالیهای جوشقانی، که به این شهرت نامبردار است، در این نواحی بافته میشود. برای ما آنچه اهمیت دارد واژه نام آن است که به آن میپردازیم.
واژهشناسی:
ذیل عنوان «آز»[95] توضیح دادهایم که «آز» تحریف یافته کلمه «آو+ ز» است
ص: 61
که گاه باشد به اصل واژه ملحق میشود و در آنجا گفتهایم که «آز» و «ایز» و «ایج» و «ایچ» و «آوز» و «ایچی»، همه اینها از واژه «آو» اوستایی به معنای آب آمده است و «آو» همان واژهای است که اینک هم رایج و شایع است، مخصوصا در روستاها و واژه آزان هم همین خصوصیت را دارد. از دو جزء «آز+ ان» ترکیب شده یا بهتر بگوییم از سه جزء «آو+ ز+ ان» تشکیل یافته است. جزء اول «آو» یا «آ» همان واژه آب است و «ز» حرف وقایه برای تخلص از تلفظ دشوار تتابع حروف صدادار است و «ان» علامت نسبت و کثرت و اتصاف؛ پس آزان یعنی محلی که منسوب به آب است یا قنات آن آب دارد و این نشانه همان علاقه خواندن نام زیستگاهها به آب است و گفتهایم که یک علاقه کهن نزد ایرانیان بوده و چون حالت عمومی داشته است در میان قبایل آریایی ساکن در اکناف و اطراف ایران به همین صورت رایج شده است. برای مثال آزان (قائمشهر، کاشان)، اوزان (کرمانشاه)، آزنبار (قزوین)، آزغان (اهر) و آزون (گلپایگان) را در نظر میگیریم. سخن شیرین آنکه آزغان همان صورت دیگری از آزان است. و صورت دیگر آن آزران است که عینا همان آزان میباشد و آزون در گلپایگان تحریف یافته کلمه آزان است.
برای توضیحات بیشتر نگاه کنید به عنوان آز و ازنا در همین فرهنگ.
آسگانsg n
اشاره
آسگان قلعه و صحرایی است در روستای لنجان اصفهان جنب خولنجان، کوچک و فاقد همه دلاویزیهایی که باید از روزگاران کهن همچون نام خود حفظ کرده باشد.
واژهشناسی:
درباره تقطیع این واژه به دو جزء «آس» و «گان» میرسیم. «آس» به معنی سنگ آسیا است و توسعا به معنی سنگ. (ن. ک. به واژههای آسنگان و آسنجران- آسنگران) و «گان» معادل «ان» پسوند کثرت و نسبت است. بنابراین معنی این محل منسوب به «سنگ» میشود. تذکر این نکته به موقع است که یادآوری کنیم نسبت دادن محلها از مقوله حال و محل شایع و رایج است. فی المثل از این باب که کاریز دیه سنگی است و یا نهر آن از سنگستان میگذرد و یا سنگ در دور و بر آن فراوان است و یا اینکه مردم آن سنگران یا سنگکاران هستند و امثال اینها. در توضیح قرینه حال و محل هرچند که از خود واژه پیداست و به توضیح زیاد احتیاج نداریم، همین قدر میگوییم که گاه باشد که چیزی در دیهی یا محلی فراوان است و محل
ص: 62
بهنام همان چیز نامبردار میگردد. چنانکه مثلا سمسوری (یک نوع خربزه شیرین) در اصفهان منسوب است به سمسور که دیهی نزدیک شهر از روستای جی است و یا سینی در روزگار پیشین نام خربزهای بوده است (باحتمال قریب به یقین) و بیشک منسوب است به سین، نام دیهی از روستای برخوار اصفهان و همچنان است وضع در گرگابی (خربزه منسوب به گرگاب) و یا طالبی و کدخدا حسینی و امثال اینها. به هر صورت نامگذاری به این قرینه برای دیهها از باب حال و محل یا محل و حال شایع است، همچنانکه در مورد گندمان، ارزنان، جوآن، انجیران، اناران و امثال اینها رایج است. نویسنده واقف است که میشود واژه اسکان را در تقطیع به صورت «اسک+ ان» پنداشت و محل را منسوب به اسک- اشک دانست، ولی صورت اول را برتر شمرد.
آسمانsem n
اشاره
آسمان نام دیهی است کوچک و حقیر و فقیر که جمعیت آن را ده نفر و خانوارش را یک عدد برآورد کردهاند. برحسب نشریه شماره 289 آمار ایران، سال 1350، این دیه در دهستان رباطات از توابع یزد واقع است.[96] در عین حال در فرهنگ آبادیها و مکانهای مذهبی کشور به نام آسمان، مزرعهای را یاد میکنند واقع در شهرستان اردکان، به نام آسمان. با این شکوه و جلالت کلمه در اطراف ایران نقاط و امکنه بسیاری نامیده شدهاند. از جمله: چمآسمان لنجان، برخی از اینها همچنان آسمان مذکور در عداد دیههای رباطات یزد فقیر و حقیرند، ولی نام آنها بزرگ است. شاید در گذشته این امکنه بزرگ و شامل جمعیتهای بسیار بوده است و بعدها ویران شده و به صورت حاضر در آمده است.
واژهشناسی:
در تحقیق نام این واژه به دو جزء «آس» و «مان» میرسیم. «آس» در زبان کهن فارسی به معنی «سنگ» است و «مان» پسوند تشبیه و به همین جهت که شاید نمودی از سنگ و اشباه آن در بالا میدیدهاند و یا سقوط سنگی از آن را در نظر آورده بودهاند آن را آسمان نامیدهاند.
از این ریشه در کلمه آسیاب (آسآب) و دستآس و خرآس امثلهای در دست است که
ص: 63
همه به معنای «سنگ» میآید. از کلمه «آس» به همین معنای «سنگ» در واژههای بسیاری از اسامی امکنه مثل آسنجان و آسنگران و غیره داریم که در مطاوی سخن به آنها خواهیم رسید.
آسنجانsenj n
اشاره
در لهجه عوامانه اصفهان، این دیه آسنجون و یا آسنگون تلفظ میشود و در مطاوی کتاب و عناوین متعدد گفتیم که اماله «الف» به «واو» در آخر کلمات در تداول عامه اصفهان رایج است. و همچنین تبدیل «گاف» به «جیم» بسیار شایع میباشد. بنابراین درست و صحیح این کلمه آسنگان است. این دیه در خاور اصفهان و سخت به شهر نزدیک است و دایما در گلوی شهر توسعه یابنده فرو میرود. چندانکه از آن چیزی جز نام نمانده است. حقّا که شهرهای امروز بر اثر کیفیاتی که پیدا کردهاند همچون اژدهای دمان دیههای دور و بر خود را میبلعند. و این بلایی است آسمانی که همه جای جهان را گرفته است. و در ایران به علت کمبود زمینهای کشاورزی، این بلیّه بیشتر محسوس است. از این دیه همچنانکه گفتیم چیزی باقی نمانده است. ما هم به گفتوگو درباره نام آن بسنده میکنیم.
واژهشناسی:
ظاهرا این کلمه از سه جزء «آ+ سنگ+ ان» تشکیل شده است جزء اول یا «آ» همان تحریف یافته کلمه «او» است و «سنگ» محتاج به توضیح نیست و جزء سوم همان پسوند کثرت و نسبت است. بنابراین آسنجان معادل آسنگان میشود معادل اوسنگان درست به معنی «آبسنگان». (آبی که از قنات سنگی درمیآید و یا بر روی سنگها جاری میشود.)
آسنجرانse (a) njer n
اشاره
آسنجران دیهی است با تمام خصوصیاتی که درباره آسنجان گفتیم و چیزی در اینباره نباید علاوه کنیم.
واژهشناسی:
در تقطیع این واژه نیز به دو جزء اصلی «آس» و «گران» (علاوه بر کثرت و نسبت- گر با آن) و «نون» وقایه میرسیم و مثلا معنی کلمه میشود محل سنگگران یا سنگکاران و نامیده شدن محلها به «سنگ» معادل «آس». (آسیا در سرتاسر ایران نظایر بسیار دارد) از جمله آسآباد (اهر و زابل)، آساوله (سنندج) و آساری (تفت) و بسیاری نامهای دیگر و همینجا بگوییم که دو آسنجران داریم. یکی در اراک و یکی در اصفهان و جالب آنکه
ص: 64
در ارومیه[97] دیهی داریم به نام آسنگران یعنی درست همانکه ما به آن رسیدیم. قبل از عربی شدن «گاف» فارسی و تبدیل آن به «جیم» و همینجا بگوییم که در ساوه دیهی داریم به نام آسگین که در تقطیع آن به دو جزء «آس» (همانکه در آسنگان و آسنجران دیدیم) و «گین» پسوند نسبت چنانکه در واژه آبگین (آبگینه، شوخگین و بسیاری واژههای دیگر).[98]
آشتیانstiy n
اشاره
دیهی است در دهستان چوپانان از توابع شهرستان نایین که تعداد خانوار آن 19 و جمعیت آن 93 نفر برآورد شده است.[99] دیهی چندان بزرگ نیست و حالت عمومی دیههای این روستا از طاقهای گنبدی شکل و معماری نسبتا مطلوب در خشتکاری بر آن حاکم است.
ساختمانها محکم و استوار، کموبیش پاکیزه و لطیف. البته آنگونه که شایسته دیههای ایران است. در این دیه مجموع احوال سایر دیههای انارک به چشم میخورد. یک لهجه که با لهجه گزی و روستاهای نایین نسبت نزدیک دارد. در همه این نواحی و از جمله این دیه شایع است.
نام آن با آشتیان شهر مشهور نزدیک به تفرش همنام است، علت این همنامی برای این است که یک نحوه آشنایی و یا علاقه به حالت و کلمه موجب این اسمگذاریها میشود و بعدها رواج پیدا میکند، همچنانکه نظایر بسیار در دیهها و روستاها داریم. میشود کلمه عربی مثلا فیض، دولت و امثال اینها در ابتدا به ذهن آمده باشد و میشود یک واژه فارسی این حالت دلاویزی و مطلوبیت را در نخستبار به ذهن نامگذار آورده باشد.
واژهشناسی:
این نامواژه بدین صورت تقطیع میشود «آش+ ت+ یان» اما جزء اول «آش» از همان ریشه او(Ow) اوستایی به معنای آب است (نامواژه «آز» و «آجک» و «ازیران» دیده شود) و گفتهایم که این واژه وقتی بر سر نامی قرار گیرد همواره با یک حرف وقایه که
ص: 65
تسهیلکننده تلفظ است از قبیل «ش»، «ز»، «زی»، «زا»، «شی» و امثال اینها همراه است (اوشینه و اشیان دیده شود). حرف اول آن هم میتواند ممدود، مفتوح و یا مکسور باشد.
اما جزء دوم «ت» حرف زینت است. و جزء سوم «یان» معادل «ان» همان پسوند کثرت و نسبت است که به صورت «گان» (مهرگان، آبانگان، آذرپاتگان) و یا «جان» و «زان» و «شان» در نامها میآید و نسبت و اتصاف را میرساند. در حقیقت «آشتیان» همان «اشیان» است.
همان محل منسوب به آب و حرف «ت» وسط آن زاید است.
آشجردsjerd
اشاره
دیهی است در دهستان ورزق فریدن که برحسب سرشماری سال 1345 تعداد خانوار آن 99 و جمعیت آن 534 نفر است.[100] از قراری که تحقیق کردهام ویژگی خاص و آثار قدیمی در این دیه وجود ندارد.
راجع به خصوصیات زندگانی مردم و تاریخچه فریدن نیز در اینجا بحثی نمیکنیم تا به خود کلمه فریدن برسیم. فقط این تذکر لازم به نظر میرسد که چون بیشتر ساختمانهای دیههای روستای فریدن با خشت خام برآورده شده است و باران هم زیاد است، اکثر در آنجا بناهای پایدار دیده نمیشود. لذا دیههای این ناحیت در صورت قدیم خود به شکل یک دسته کومههای کوتاه و کوچک به دور هم جمع شده و رابط مابین آنها کوچههای تنگ، خاکآلود در تابستان و پرگلولای در زمستان است.
واژهشناسی:
آشگرد مرکب از دو جزء «آش+ گرد» که در صورت کهن آن «آش+ گرد» بوده است. اما در تسمیه این محل با طعام و «آش» دلیل خاصی وجود ندارد و بسیار بعید است ایرانیان محلی را که با کدّ یمین و عرق جبین آباد کرده و ساختهاند، به این نامگذاری خوانده باشند.
حقیقت آنکه همچنانکه در واژه آچک گفتیم جزء اول «آش» از آب گرفته شده است که خود از دو جزء «ا+ ش» ترکیب شده است، جزء اول آن همان «او»(Ow) است به صورت
ص: 66
«آ» و حرف «شین» بر نهج وقایه و تسهیل تلفظ مثل سایر نظایر آن (ز، ه، ژ، ج، چ، و غیره[101]) به کار رفته است و روی هم رفته باز بهمعنی آب است. اما جزء دوم «گرد» همان است که در دستگرد و مهرگرد داریم و به معنی کردن و ساختن است. بنابراین آشجرد (آشگرد) به معنی «پدید آمده از آب» و «ساخته آب» است.
آشنانsn n
اشاره
این دیه در روستای اردستان همانجا قرار دارد که آشینه واقع شده است. جمعیت آن بر حسب آنچه در نشریه شماره 298 مرکز آمار ایران، سال 1350 آمده است، فقط 53 نفر است.[102] درباره این دیه و وضع آن به این جمله قناعت میورزیم که خصوصیات نواحی خشک کنار کویر را باید در نحوه زندگانی کهن- کشاورزی و ساختمانهای خشتی استوار آنجا جستوجو کرد.
ابنیه آن با خشت خام، محکم و تمیز برآورده شده و زراعت آن با آب کم و درآمد کم به هرحال میگردد و مردم دایما خانه و کاشانه خود را رها میکنند و مهاجرت مینمایند.
واژهشناسی:
در نام این کلمه به سه جزء «آش+ ن+ ان» برمیخوریم. درباره جزء اول و نیز در ترکیب کلمه سابقا به نظرم رسیده بود که ترکیب واژه چنین است «آش+ نان» (نامه سخنوران سپاهان جلد چهارم) و چنین فکر میکردم که درآورنده این قنات و بانی این دیه نام آن را آشنان یا قاتقنان برای خود فرض کرده و آن را نامگذاری کرده است. تامّلات بعدی در نظرم آشکار ساخت که کلمه آشنان مثل واژههای دیگر آشیان و آشینه و اشن از همان واژه کهن «او» معادل آب مشتق شده است و حرفهای «ی» «ش» و «ن» وقایه است و «ان» علامت پسوند و کثرت و بنابراین معنی کلمه دیه میشود محلی که به آب منسوب است و از آب ایجاد شده است یعنی آبادی از آب است و آب همواره بر سر واژه نشان این آبادی است. رجوع به آشتیان شود.
ص: 67
آشناییsn yi
اشاره
آشنایی دیهی است با خانواری برابر 20 و جمعیتی بالغ بر 89 نفر (برحسب آمار سال 1345).[103] این دیه در دهستان میانکوه از شهرستان یزد واقع است. وجه مشترک و جامع دیههای یزد یعنی ساختمانهای با خشت خام محکم و تمیز و کوچههای نسبتا پاکیزه و شیوه زندگانی آمیخته با قناعت و تحمل زحمت و سختی در این دیه هم مثل سایر دیهها وجود دارد.
برحسب تحقیقی که اجمالا به عمل آوردهام آثار قدیم و خاصی در این دیه نیست.
واژهشناسی:
درباره نام آن ابتدا اندیشه کردم که همان کلمه زیبای آشنایی را بر آن نهادهاند. بعدها از این اندیشه عدول کردم و با خود گفتم محل زندگانی را با آشنایی چه نسبت و کمکم این نکته روشن شد که جزء اول «آش» و «آشن» همان کلمه اشتقاق یافته از آب است و درست همان است که در واژه اشن نام دیهی که بعدا درباره آن صحبت خواهیم کرد[104] آمده است و سایر نامهای چندی که ذکر آنها در بالا گذشت. واژه آشنایی از «او» (تخفیف یافته به «ا») و «شین» و «نون» و «الف» و در آخر «یاء» نسبت. در عناوین بالا (ا) همه این اجزاء مورد بحث و توضیح واقع شد و «یاء» آخر نسبت را میرساند یعنی محل منسوب آب مثل آباد در سایر آبادیها.
آشنستانsenest n
اشاره
نام مزرعهای است نزدیک به اصفهان در راه اصفهان به نجفآباد و نرسیده به کوه آتشگاه واقع در بلوک ماربین اصفهان. به علت نزدیکی این دیه با دیههای کالادان (گارلادن) و نصرآباد (نرسیآباد؟) و دو سه دیه همجوار این مزرعه کمتر بهنظر میآید، ولی خصوصیات همه دیههای ماربین در آن جمع است. پر از درختان میوه و اکثرا به و گلابی و کار عمومی مردم تکثیر درخت که در اینباره تخصص دارند. آنچه برای ما مهم است نام آن است.
واژهشناسی:
همانگونه که در اسامی شبیه این واژه که به «آش» شروع میشد گفتیم بعید بهنظر میآید که از واژه «آش» یعنی طعام رقیق اشتقاق یافته باشد. هرچند در ظاهر چنین
ص: 68
مینماید و من خود وقتی این اندیشه را داشتهام و در جایی هم (نامه سخنوران اصفهان) به همینگونه اظهار عقیده کردهام، ولی با تأملات بعدی متوجه شدم که نام این دیه از «آش» مشتق نشده است و ریشه آش و مشابه آن اش و اشن همه اینها از ریشه «او» و حرف «ش» تشکیل یافته و ترتیب اشتقاق آن در نام بسیاری از دیهها و جاها میآید چنانکه میتوان فکر کرد اصلا حرف «ش» با آب در واژههای اشن، آشنستان و نیز اشیان و یا آشیان یک ترکیب کهنه را نشان میدهد مفید معنی آب. در مورد آشنستان باید دانست که واژه از سه جزء ترکیب یافته است. «آ+ شن+ ستان». جزء اول همان واژه «آو» است به معنای آب و جزء دوم «شن» به معنی جا و محل و خانه است چنانکه در گلشن و جزء سوم «ستان» به معنی افزایش و کثرت در محل است چنانکه در گلستان و کوهستان و روی هم رفته به معنی آبستان یا جایگاه آب است که آب در آنجا فراوان است.
آشیانsiy n
اشاره
امروز در عرف عامه و لهجه رایج دهات اصفهان این کلمه را بیشتر اشیان با همزه مضموم اوشیان با «واو» تلفظ میکنند و بیشتر به صورت اشیون میآورند که باز صورت تلفظ عمومی اصفهان در مورد «الف» ماقبل آخر است و ابدال آن به «واو». در نشریه شماره 289 مرکز آمار ایران این واژه را هم نام دیهی قرار دادهاند و هم نام بلوکی که این دیه در آن واقع است. خود دیه از قرار مذکور در آن نشریه، جمعیتی حدود 531 نفر دارد و در میان دیههای بلوک بزرگ لنجان دیهی معتبر بهشمار میآید.
کوچهها و معابر خاکی، دیوارهای گلی و ساختمانهای برآورده از خشت خام و بدقواره و زشت با سقفهای چوبی نشان بارز معماری روستایی دیه است. مسجدی و مدرسهای و همه به همین صفات و دیگر هیچ. این خصوصیت در سایر دیههای بلوک لنجان نیز به چشم میخورد و وقتی از بالا به دیه نگاه کنیم مجموعهای از ویرانههای گلی دیده میشود که دور آن را مزارع سبز و درخستانهای زیبا فراگرفته است. در قبرستان آن هم نشانی، سنگی و علامتی از روزگار کهن بهدست نیامد. هرچه بوده است در طومار زمان محو شده. عجالتا در حال حاضر با زراعتی نه چندان بزرگ و نهچندان خوب مردمی روستایی زندگانی میکنند.
آنچه مهم است نام آن است.
ص: 69